oxford Idioms and Phrasal verbs (81-90)

1- Get back

برگشتن به یک مکان (مثل منزل یا محل کار)

Definition: return, especially to your home or workplace.

Ex: when do you get back.

کی برمیگردی؟

تمرین 1: درست قبل از وقت ناهار برگشت.

 

2-  Get sth back 

دوباره به دست آوردن/پس گرفتن

Definition: to get something again after you have lost it or someone else has taken it.

Ex: can we get the money back?

می تونیم پول رو پس بگیریم؟

تمرین 2 : کتاب هایت را پس گرفتی؟

 

3- Get back to

برگشتن به شرایط قبلی/ کاری را ادامه دادن

Definition: return to an earlier state, situation, etc.

Ex: I woke up and couldn’t get back to sleep.

از خواب بیدار شدم و نتونستم دوباره بخوابم.

تمرین3 : خوب، من باید برگردم سر کارم.

 

4- Go off

به صدا در آمدن

Definition:  if an alarm goes off, it makes a noise to warn you about something

Ex: the alarm goes off at five.

ساعت ( زنگ هشدار) ساعت پنج به صدا رد میاد.

تمرین 4 : سارقان پا به فرار گذاشتند وقتی که آژیر به صدا درآمد.

 

5- Go off

خاموش شدن/ از کار افتادن یک وسیله یا جریان( قطع جریان برق)

Definition: if a machine or piece of equipment goes off, it stops working

Ex: the lights suddenly went off.

چراغ ها ناگهان خاموش شدند.

تمرین 5 : موتورخانه مرکزی ساعت 9 خاموش میشه.

 

6- Go off

منفجر شدن/عمل کردن برای بمب

Definition: to explode or fire

Ex: the bomb went off.

بمب منفجر شد.

تمرین 6 : تفنگ شلیک کرد و گلوله از بالای سرش رد شد.

 

7- Put sth on

برتن کردن / پوشیدن

Definition: to put a piece of clothing on your body.

Ex: I put my best suit on.

بهترین کت و شلوارم را پوشیدم.

تمرین 7: او لباس فرمش را در آورد و ژاکت و شلوار پارچه ای پوشید.

 

8- Put sth on

روشن کردن/ وصل کردن جریان برق.

Definition: to make a machine or piece of electrical equipment start operation.

Ex: he put the light on.

او چراغ را روشن کرد.

تمرین 8 : کتری را روشن کنم؟

 

9- Put on

وزن اضافه کردن/ چاق شدن

Definition: become fatter and heavier Synonym

Ex: I put on a lot of weight last year.

سال قبل خیلی چاق شدم.

تمرین 9 : او در حدود پنج کیلو وزن اضافه کرده است.

10- Break down

خراب شدن / از کار افتادن

Definition: stop working

Ex: the car broke down.

ماشین از کار افتاد/خراب شد.

تمرین 10: تاکسی در مسیر برگشت از کوهستان خراب شد.

 

پاسخ تمارین

 

1- He got back to the office just before lunchtime.

2-  did you get your books back?

3- well, I must get back to work.

4- The thieves ran away when the alarm went off.

5- The central heating goes off at 9 o'clock

6- The gun went off and the bullet went flying over his head.

7- He took off his uniform and put on sweater and trousers.

8- Shall I put the kettle on?

9- he's put on about five kilos.

10- the taxi broke down on the way back from the mountains.

 

برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.

واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق