ترجمه : کمی درب و داغون ( ولی قابل استفاده)- شلخته
کاربرد: هم برای اشیاء و هم برای افراد
مثال یک : این ویدئو کمی درب و داغونه، ولی تقریبا نزدیک به همون محصول نهایی هست که ما دوست داریم باشه.
This video is a bit rough and ready, but it's pretty close to what we want the finished product to look like
مثال دو: کارگران دکل نفت یه ذره درب داغون هستند(از نظر ظاهری)، ولی آدم های خوبی هستند.
The workers on the oil rig are a little bit rough and ready, but they're good guys
(مترجم : مهین فر)
ترجمه : کمی درب و داغون ( ولی قابل استفاده)- شلخته- نا خوش احوال ( معمولا به دلیل مصرف مشروبات زیاد)
کاربرد: هم برای اشیاء و هم برای افراد
مثال یک : این ویدئو کمی درب و داغونه، ولی تقریبا نزدیک به همون محصول نهایی هست که ما دوست داریم باشه.
This video is a bit rough around the edge, but it's pretty close to what we want the finished product to look like
مثال دو: کارگران دکل نفت یه ذره درب داغون هستند(از نظر ظاهری)، ولی آدم های خوبی هستند.
The workers on the oil rig are a little bit rough around the edge, but they're good guys
مثال سه: " امروز صبح حالت چطوره؟" / " هنوز کمی نا خوشم اما نه به اون اندازه ای که فکرش رو می کردم."
How you feeling this morning?" "A little rough around the edge, but not as bad as I thought I'd be"
(مترجم : مهین فر)
ترجمه : صلاح کار خویش خسروان دانند- خود دانی ( ولی...)- دلیل برای کاری داشتن
کاربرد: برای بیان اینکه نظر شخص مقابل اگر چه احمقانه یا ضعیف به نظر میرسد ولی م یتواند عاقلانه باشد.
مثال یک : شاید دلیلی برای کارتون دارید (صلاح کار خویش خسروان دانند )ولی این تغییرات افراطی در کارمی تواند فاجعه بار باشد.
You may have method in your madness, but these radical changes to the business could still prove catastrophic
مثال دو: میدانم که انگیزه من را برای این تصمیم متوجه نمی شوید،اما بعد از این که آب ها از آسیاب بیافتند خواهی فهمید که دلیلی برای انجام این کار وجود دارد.
I know you don't understand my motivation for this decision, but after the dust settles you'll see that there is a method in my madness
مثال سوم: کاری که من انجام میدم عجیب به نظر میرسه اما دلیلی برای این کار دارم.
What I'm doing may look strange, but there is method in my madness
(مترجم : مهین فر)
ترجمه : گندت بزنن- طاعون بگیری!
کاربرد: (قدیمی) ولی برای مزاح هنوز برای بیان نفرین و لعن مورد استفاده قرار می گیرد.
معادل رایج تر ان : Damn it
مثال یک: گندت بزنن! تمام برنامه هام رو خراب کردی!
A pox on you, you spoiled all my plans
(مترجم: مهین فر)
ترجمه : یک ربع به ...- یک ربع مانده به ...
کاربرد: بویژه در آمریکا
مثال یک:" فیلم چه ساعتی شروع میشه؟" / " یه ربع مانده به هشت، پس خیلی وقت داریم."
A: "What time does the movie start?" B: "Not until a quarter of eight, so we've got plenty of time
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: نازک نارنجی بودن- حساس بودن
کاربرد: با فعل have همیشه همراه می باشد.
مثال یک: حواست باشه درباره عمو تام چی میگی! نازک نارنجیه و با کوچک ترین حرف عصبانی میشه!
Watch what you say around Uncle Tom—he has such thin skin and gets angry at the slightest provocation
مثال دو: اگه می خواهی یک هنر پیشه باشی،نمی تونی نازک نارنجی باشی. این عرصه پر است از انتقادات شدید!
You can't have a thin skin if you want to be an actress—harsh reviews are all too common
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- بسیار نزدیک - الان رسیدیم!
کاربرد: برای بیان نزدیک بودن مقصد به سرنشینان خودرو
مثال یک: فروشگاه زیاد دور نیست، الان رسیدیم!
The store isn't far from here, it's just around the bend
ترجمه: 2- دیوانه- عقل از دست داده!
کاربرد: در این ساختار معمولا با فعل go و یا فعل be بکار می رود.
مثال یک: آدم یخ میزنه امروز و تو نمی خواهی کت بپوشی؟ عقلت رو از دست داده ای؟
It's freezing today, and you're not going to wear a coat? Have you gone around the bend
ترجمه: 3- مست
کاربرد: در این ساختار معمولا با فعل go و یا فعل be بکار می رود.(منظور استفاده بیش از حد از مواد مخدر یا مشروبات الکلی می باشد)
مثال یک: دیشب رو اصلا به یاد داری؟ واقعا مست کرده بودی!
Do you remember last night at all? You were really around the bend
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: یک سره- بی وقفه- بیست و چهار ساعته- شبانه روز
کاربرد: حاکی از انجام بی وقفه یک کار
مثال یک: شبانه روز برای حل مشکل سیستم امنیتی شما مشغول کار بوده ایم، اما یک 24 ساعت دیگه طول خواهد کشید تا ان را آنلاین کنیم.
We have been working round the clock to solve this issue with your security system, but it's going to take us another 24 hours to get it back online
مثال دو: پزشکان بی وقفه روی او کار کرده اند، اما شرایط او هنوز بحرانی می باشد.
Doctors have been working on him around the clock, but his condition is still critical
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- بسیار نزدیک - الان رسیدیم!
کاربرد: برای بیان نزدیک بودن مقصد به سرنشینان خودرو
مثال یک: فروشگاه زیاد دور نیست، الان رسیدیم!
The store isn't far from here, it's just around the bend
ترجمه: 2- قریب الوقوع
مثال دو: برادر کوچک من معتقد است که حمله آدم فضایی ها قریب الوقوع بوده و ما باید خودمان را برای زندگی در یک سیاره دیگر آماده کنیم.
My little brother believes that an alien invasion is right around the corner and that we should prepare ourselves for life on another planet
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: این طرف ها
کاربرد: در قسمت مشخصی از شهر یا منطقه ای خاص
مثال یک: جاهای زیادی برای خرید میوه و سبزیجات تازه این طرف ها وجود نداره، لذا مردم رژیم غذایی خوبی ندارند.
There aren't many places to buy fresh produce round these parts, so people don't have the best diets
مثال دو: این طرف ها توریست های زیادی را نمی بینیم.
We don’t see many tourists round these parts
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: خوشگذرانی - هم فال و هم تماشا
کاربرد: Skittles یک بازی شبیه bowling میباشد که در بریتانیا رواج دارد.
مثال: کل آخر هفته رو کار میکردی، پس برای مدت کمی با ما بیا بیرون- قول میدم خوش بگذره (هم فال و هم تماشاست)
You've been working all weekend, so just come out with us for a little while—it'll be beer and skittles, I promise
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تیپ زده- لباس های زیبا پوشیده
مثال یک: چرا تیپ زده ای امروز؟ بعد از کار داری میری بیرون؟
Why are you all dolled up today? Are you going out after work
مثال دو: برای دوست پسرم کلی تیپ زده بودم، و او هم دقیقه نود دیدار رو کنسل کرد.
I got all dolled up for my date, and then he canceled on me at the last minute
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: با دوز و کلک- با حقه
کاربرد: حاکی از عدم وجود واقعیت یا صداقت در چیزی- معادل smoke and mirrors
مثال یک: قبل از جلوه های کامپیوتری، وقایع باورنکردی و جالب در فیلم ها همه با دوز و کلک انجام می شدند.
Before computer generated effects, fantastic, unbelievable things in movies were all done by mirrors
مثال دو: کل فرایند بودجه بندی با دوز و کلک انجام میشه.
The whole budgetary process is done with mirrors
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: لباس شیک پوشیدن- لباس مجلسی برتن کردن
کاربرد: این اصطلاح معمولا با فعل get یا be همراه می باشد
مثال یک: باید برای مجلس امشب لباس های شیک برتن کنی- کت شبوار و کروات مناسب می باشد.
You need to be dressed up for this event tonight—a suit and tie is appropriate
مثال دو: بخاطر اینکه برای مهمانی جشن تولد لباس مجلسی پوشیده بودم خیلی خجالت کشیدم وقتی دیدم بقیه مهمان ها فقط شلوراک و تی شرت پوشیده بودند.
Because I was all dressed up for the birthday party, I was embarrassed when I saw that the other guests were in shorts and T-shirts
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بیخودی- بیهوده- بی فایده
کاربرد: حاکی از بی نتیجه بودن عمل
مثال : تمام سخت کوشی من برای گزارش بودجه بیهوده بود وقتی که سیستم کامپیوتر هنگ کرد.
All of my hard work on that budget report was for naught when the computer system crashed
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: خرمندان تدبیر یکسان کنند
کاربرد: اصطلاحی شوخی آمیز زمانیکه دو نفر ایده یکسان داشته باشند.
مثال: اوه، تو هم می خواستی همان فیلمی را ببینی که من می خواستم؟ خردمندان تدبیر یکسان کنند.
Oh, you wanted to see the same film as me? All great minds run in the same channel, I guess
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: در ان واحد - همزمان
کاربرد: معمولا برای بیان اینکه شخصی یا چیزی چند نقش یا عملکرد در یک زمان دارد
مثال یک: او یک مادر است و در آن واحد مدیر شرکت هم هست.
She’s a mother and company director in one
مثال دو: بعنوان یک کارآموز در یک شرکت انتشاراتی، اساسا در آن واحد ، دستیار، نامه رسان، ویراستار و کارگر انبار هم بودم.
As an intern at the publishing house, I was basically a personal assistant, gofer, proofreader, and warehouse laborer in one
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: از شوخی گذشته - شوخی به کنار
کاربرد: برای حساس نشان دادن موضوع
مثال یک: از شوخی گذشته، این شغل برای یک نفر خیلی سنگینه!
all joking aside, but this job is too much for one person
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: از شوخی گذشته - شوخی به کنار
کاربرد: برای حساس نشان دادن موضوع
مثال یک: از شوخی گذشته، این شغل برای یک نفر خیلی سنگینه!
all kidding aside, but this job is too much for one person
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: یک جور - شبیه- برابر با- از یک جنس بودن
کاربرد: برای بیان یکسان یا شبیه بودن دو ایده یا ویژگی شخصیتی
مثال یک: این نظز هم برابر است با دیگر عقایدش!
This comment is of a piece with his other views
مثال دو: لبخندی که برلب داشت زمانی که بلند شد و دست او را گرفت از همان جنسی بود که از روی مهربانی حالش را جویا شد.
The smile when he got up and took her hand was all of a piece with the gentle ease with which he asked how she was
مثال سه: این برنامه اخیر از همان جنس برنامه های محبوب علمی می باشد که در حال حاضر از تلویزیون پخش می شوند.
This latest programme is all of a piece with current popular science programmes on TV
(مترجم: مهین فر)
ترجمه : دوباره از اول
کاربرد: حاکی از بیهوده بودن عمل قبلی و لزوم شروع حرکتی جدید. این اصطلاح معمولا با فعل start و یا مشابه ان بکار می رود.
مثال یک: وسط کیک درست کردنم بود که فهمیدم تخم مرغ ها فاسد شده بودند، لذا مجبور شدم خمیر کیک رو دور بریزم و دوباره از اول شروع کنم.
I realized halfway through making the cake that the eggs had expired, so I had throw the batter away and start all over again
مثال دو: لطفا برای انهایی که دیر آمدند دوباره از اول شروع کنید.
Please start over again for those who came in late
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: در آن واحد
کاربرد: حاکی از تلفیق چند چیز در یک چیز
مثال یک: رئیسم از بنده توقع دارد که در آن واحد پذیرش گر، دستیار و مدیر دفتر باشم.
My boss expects me to be a receptionist, personal assistant, and office manager all rolled into one
مثال دو: این ، در آن واحد، یک چاقوی جیبی، قیچی و قوطی باز کنه!
It’s a penknife, scissors, can opener all rolled into one
(مترجم: مهین فر)
ترجمه : 1- مهر و موم 2- مختومه
کاربرد: در معنای اول حاکی از بسته بودن کامل چیزی و در معنای دوم برای بیان پایان پذیرفتن عملی استفاده می گردد.
مثال یک: درب باید کاملا مهر و موم بشه تا زندانیان فرار نکنند.
This door has to be sealed up so the prisoners don't escape
مثال دو: می خواهم این مسئله تا پایان امروز مختومه گردد.
I want this issue sealed up before the end of the day
(مترجم: مهین فر)
ترجمه :(عامیانه) یاور چیزی استاد شدن/ از بین رفتن چیزی/ تعطیل ( به مثال ها رجوع شود)
کاربرد: برای بیان بلا استفاده شدن چیزی
مثال یک : بعد از اینکه چندین بار گوشی ام زمین خورده، یاور صفحه نمایشش استاد شده.(از بین رفته)
After dropping my phone so many times, the screen is all shot to hell
مثال دو: فرمودید اسمتون چی بود؟ مخم این روز ها تعطیل شده!
I'm sorry, what's your name again? My memory is shot to hell these days
مثال سه: این هم یاورش استاده شده، باید یه جدیدش رو بگیریم.
This thing is shot to hell. Let’s get a new one
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: پوست و استخوان
کاربرد: حاکی از لاغر بودن کسی ( بویژه در اثر کم خوری)
مثال یک: زمانیکه کمک های خارجی رسید، بچه های روستا پوست و استخوان بودند.
The children in the village were skin and bones by the time foreign aid arrived
مثال دو: بیل خیلی وزن کم کرده، پوست و اسنخوان شده!
Bill has lost so much weight. He's nothing but skin and bones
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تیپ زدن- خوش تیپ کردن
کاربرد: حاکی از پوشیدن لباس های زیبا و مرتب
مثال : برای ولیمه عروسی لباس های بسیار زیبا پوشید.
He got himself all spiffed out for the wedding reception
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: شیرین و دوست داشتنی- مهربان و بی آزار- به کام (شیرین)
کاربرد: هم برای افراد (مهربان) البته با تاکید بر اینکه این فرد همیشه دارای این ویژگی نیست، و هم برای موقعیت (به کام شیرین)
مثال یک: یک روز انچنان قشقره ای به پا می کنه، روز دیگه مهربان و بی آزار!
One day she has a temper tantrum, the next day she's all sweetness and light
مثال دو: بهنگام ضیافت، تمام خانواده با هم دیگر مهربان بودند، اما وقتی مهمان ها رفتند انها شروع به جنگ و دعوا کردند.
At the reception, the whole family was all sweetness and light, but they argued and fought after the guests left
مثال سه: هر کسی که انتظار داره این پروژه از اول تا آخر به کام باشه، آدم ساده لوحی ست.
Anyone expecting the project to be sweetness and light from beginning to end is naïve
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دهان کف کرده - خسته از حرف زدن
کاربرد: حاکی از صحبت کردن طولانی مدت
مثال : شرمنده! دهانم کف کرده از بس درباره دوست پسرش با هم صحبت کردم.
Sorry, I'm all talked out from my conversation with Sarah about her boyfriend
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: حال کسی سر جا آمدن (با چیزی یا انجام کاری)
کاربرد: حاکی از احساس بهتری داشتن بعد از یک فعالیت
مثال: بعد از یک اخر هفته کنار دریا، حالت سر جاش میاد.
You’ll be all the better for a weekend by the sea
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عوضش بهتر...-
کاربرد: برای بیان اینکه کاری بهتر یا آسان تر انجام می گیرد.
مثال:الف: مادربزرگ، عینک شما خیلی بزرگه! ب: عوض بهتر می بینمت عزیزم!
A: "Grandma, your glasses are so big!" B: "The better to see you with, my dear
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: در جای جای جهان- سرتاسر جهان
کاربرد: حاکی از شناخته شده بودن چیزی یا کسی
مثال: با موفقیت عظیم در آلبوم دوم شان، این گروه ناگهان در سرتاسر جهان شناخته شدند.
With the enormous success of their second album, the band suddenly became known the world over
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کار کسی تمام بودن
کاربرد: حاکی از تمام شدن نقطه اوج کسی یا چیزی
مثال: سال هاست که کارت تمومه، واسه چی فکر میکنی که نیاز به نصیحت تو دارم؟
You've been washed up for years—why on earth do you think I'd want your advice
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: در خوبی آن شکی نیست ...
کاربرد: برای بیان اینکه مورد ذکر شده مفید می باشد اما جوانب دیگر را هم باید در نظر گرفت:
مثال یک: الف: همین طور که میبینید، این پیشرفته ترین تلفن هوشمند موجود در بازار خواهد بود. ب: در خوبی ان شکی نیست اما مصرف کنندگان متوسط هم توانایی خرید ان را خواهند داشت؟
A: "As you can see, this will be the most advanced smart phone available on the market." B: "That's all well and good, but will it be affordable to the average consumer
مثال دو: در خوبی رفتن به کلاس شکی نیست، اما باید تکالیفت رو هم انجام بدی.
It's all well and good to go to class, but you need to do your homework too
( مترجم: مهین فر)
ترجمه : در راه - نزدیک - ان غریب
کاربرد :حاکی از از راه رسیدن چیزی و نزدیک بودن زمان انجام ان
مثال یک : باورم نمیشه که فصل کریسمس دوباره نزیدک است.
I can't believe the Christmas season is upon us again
مثال دو : هر موقع که آخرین مهلت ارسال اظهارنامه مالیاتی ان غریب است، مظطرب و آزرده خاطر می شوم.
Every time the deadline for filing taxes is almost upon me, I start to get really anxious and irritable
(مترجم: مهین فر)
ترجمه:
ترجمه: همچین مبلغ کمی هم نیست!
کاربرد: معمولا حاکی از زیاد بودن مبلغ و یا مقدار پول
مثال یک : امسال یه پاداش 5000 دلاری دریافت کرد، که مبلغ کمی نیست.
He got a $5,000 bonus this year, and that ain't hay
مثال دو: بنده چهل دلار بابت ان پرداخت کردم که همچین مبلغ کمی هم نیست.
I paid forty dollars for it, and that ain't hay
(مترجم: مهین فر)
ترجمه : تمام - والسلام - همین و بس-
کاربرد: برای پایان دادن به یک بحث یا ابراز تکمیل یک عمل
مثال یک: شما به مراسم شعر خوانی خواهرت خواهی رفت والسلام، غرولند هم ممنوع!
You are going to your sister's recital and that's that! No more complaining
مثال دو: تمام! مدارک رو برای پرینترارسال کردم.
That's that! I just send the proofs to the printer
مثال سه: گفتم نه، والسلام!
I said no, and that’s that
(ترجمه: مهین فر)
ترجمه: و خودت ...؟
کاربرد: برای جلوگیری از سوالی که قبلا پرسیده شده درباره شخص روبرو
مثال: الف: حالتون چطوره؟ ب: من خوبم، خودت چطوری؟
A: "How are you?" B: "I'm good, and yourself
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مسیرت می خوره؟ میتونی من رو برسونی؟
کاربرد: برای همراه شدن با راننده خودرو یا راکب موتور سیکلت
مثال یک: سلام، باید برم مرکز شهر- مسیرت می خوره؟
Hey, I need a lift downtown—are you going my way
مثال دو: ماری: میتونی من رو برسونی؟ سالی: حتما. بیا بالا!
Mary: Are you going my way? Sally: Sure. Get in
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بگم؟ این جا رو داشته باش!
کاربرد: برای بیان جمله ای شکه کننده.
مثال یک: تو نامه نوشته که عمه مارجوری هم به رحمت ایزدی پیوست، و - حالا اینجا رو داشته باش! تقریبا پانصد هزار دلار توی وصیتش برام به ارث گذاشته.
The letter said my aunt Marjory passed away, and—ready for this?—she left me nearly half a million dollars in her will
مثال دو: پسر، یه چیزی می خواهم بگم! بگم؟
Boy, do I have something to tell you! Are you ready for this
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: همین رو می خواستی بشنوی؟
کاربرد: برای بیان اینکه پاسخ سوال برای شخص سوال کننده شاید نارحت کننده باشد.
مثال : مادر: اخیرا کم حال به نظر میرسی. مشکلی چیزی هست؟ بیل : شاید سرماخوردم. همین رو میخواستی بشنوی؟
Mother: You've been looking a little down lately. Is there anything wrong? Bill: I probably have the flu. Are you sorry you asked
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بودی حالا! در خدمتتون بودیم!
کاربرد: هم به شکل مودبانه و هم برای مزاح به شخصی که در حال ترک جلسه یا مهمانی می باشد. این اصطلاح برای کسی که از یک شرایط سخت و خطرناک قصد فرار دارد نیز استفاده می شود (مثال 2)
مثال یک: الف: ممنون بابت شام ولی واقعا باید زود برگردم خانه! ب: در خدمتتون بودیم حالا!
A: "Well, thank you for dinner, but I really must get back to the house." B: "Aw, you leaving so soon
مثال دو: بودی حالا! " قاتل زمانی که با چاقو به سمت کاراگاه خیز برداشت گفت.
"Are you leaving so soon?" the killer said to the detective, as he lunged at her with a knife
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مثل سیبی که از وسط دو نصف شده است- کاملا شبیه به...
کاربرد: برای بیان شباهت بین دو چیز یا شخص
مثال: بتی و جنیفر مثل سیبی هستند که از وسط نصف شده اند، بیخود نیست بعضی وقت ها مردم فکر میکنند خواهر هستند.
Betty and Jennifer are as alike as two peas in a pod, so it's no wonder people sometimes mistake them for sisters
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بد اخلاق - کسی را که با یک من عسل هم نتوان خورد
کاربرد: قدیمی در بریتانیا
مثال: تعجبی نداره که به درخواست شما گفت نه. او را با یک من عسل هم نمی شود خورد.
I'm not surprised he said no to your request—he's about as accommodating as a hog on ice
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بسیار قدیمی - سن کشتی نوح- ( کاشانی: سن پله های پا نخل)
کاربرد: hills در انجیل حاکی از دوام و قدمت طولانی می باشد.
مثال: او سن کشتی نوح را دارد، صدای تو را نمی شنود.
Oh, she's ancient as the hills, she can't hear us
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: شیطونی کسی گل کردن
کاربرد: در برتانیا- معمولا برای جمع کودکان مورد استفاده قرار می گیرد.
مثال: نگذار او پسر ها کنار هم بنشینند- شیطونیشون گل می کنه!
Don't let those boys sit together—they're as artful as a wagonload of monkeys
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دست و پا چلفتی - کسی که در راه رفتن هم مشکل دارد چه برسد به ...
کاربرد: حاکی از عدم توانایی یک شخص در انجام کاری
مثال : تام هرگز یک ژیمناستیک کار نخواهد شد. در راه رفتن معمولی هم درمانده است.
Tom will never be a gymnast. He's as awkward as a cow on roller skates
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مهیب و خطرناک
کاربرد: حاکی از تهدید کننده بودن چیزی
مثال: طوفان باعث شده است که موج های مهیبی بوجود بیایند- مطمئن نیستم که سالم به ساحل برسیم.
The storm has made the waves baleful as death—I'm not sure we'll reach the shore alive
( مترجم: مهین فر)
مترجم: واقعا بد جنس بودن
کاربرد: برای بیان اینکه ویژگی های منفی که برای یک شخص می گویند واقعا درخور و شایسته ان شخص می باشد یا نمی باشد.
مثال یک: صاحب خانه من آنقدرها هم که می گویند ادم بدی نیست.
My landlord is not as black as he is painted
مثال دو. فکر می کردم داری شوخی می کنی ولی واقعا ادم بدجنسیه!
I thought you were just kidding, but she as black is she is painted
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کاملا تاریک و سیاه
کاربرد: قدیمی
مثال: این زیرزمین مو به تن آدم سیخ می کنه، خیلی تاریکه!
The basement gives me the creeps, it's as black as my hat down there
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کاملا تاریک و سیاه
کاربرد: قدیمی
معادل ها:
as black as a stack of black cats / as black as a sweep/ as black as coal/ as black as night / as black as pitch/ as black as the ace of spades/as black as ink/ as black as Newgate's knocker/ as black as the devil/ as black as the minister's coat
مثال: این زیرزمین مو به تن آدم سیخ می کنه، خیلی تاریکه!
The basement gives me the creeps, it's as black as raven down there
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- نا بینا - 2- دارای چشمان کم سو
کاربرد: حاکی از عدم توانایی یا توانایی ناچیز در قوه باصره
مثال: بیست سال است که عینک میزنم، الان چشم هایم بسیار کم سو شده اند.
I've worn glasses for 20 years, so I'm as blind as a bat now
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: با هوش - حاذق
کاربرد: حاکی از شخصی که در رسیدن به راه حل سریع عمل می کند. معمولا برای توصیف کودک استفاده می گردد.
مثال: تد آدم باهوشیه، بنابراین زود برای این مشکل راه حل پیدا می کنه!
Ted's as bright as a button, so he'll find a solution to this problem
ترجمه: تمیز و مرتب- برق افتاده
کاربرد: برای توصیف مکانی که بعد از تمییز کردن برق می زند.
مثال: انتظار داشتم که خانه دانشجویی دنی بهم ریخته باشد، اما واقعا برق می زد.
I expected Danny's student apartment to be a total mess, but it was bright as a new pin
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بسیار عریض- پهن- مثل تخته درب
کاربرد: حاکی از عریض بودن چیزی
مثال یک: تشک شما خیلی بزرگ و عریضه- هیچ جوری نمی تونی در اون اتاق قرارش بدی!
Your mattress is as broad as a barn door—there's no way you'll fit it in that room
مثال دو: قفسه سینه ان وزنه بردار مثل تخته در می ماند.
The weight lifter's chest is broad as a barn door
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: آفتاب سوخته شدن- زغال اخته شدن
کاربرد: حاکی از برنزه شدید شدن در آفتاب
مثال یک: زمانی که از تعطیلات مناطق گرمسیری برگشت زغال اخته شده بود.
She was as brown as a berry when she returned from her tropical vacation
مثال دو: انقدر در آفتاب مانده بود که سوخته شده بود.
She was out in the sun so much that she became as brown as a berry
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بسیار پرمشغله - سر شلوغ- وقت سر خاراندن نداشتن
کاربرد: beaver در این اصطلاح نماد ساعی بودن می باشد.
مثال: امسال وقت ندارم سرم را بخارانم. تقریبا هیچ وقت آزادی نداشته ام.
I've been as busy as a beaver building a new dam this year. I've had almost no free time
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بسیار پرمشغله - سر شلوغ- وقت سر خاراندن نداشتن
کاربرد: حاکی از تلاش بسیار
مثال: امسال وقت ندارم سرم را بخارانم. تقریبا هیچ وقت آزادی نداشته ام.
I've been as busy as a bee this year. I've had almost no free time
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بی کار- بی مشغله - علاف
کاربرد: اصطلاحی تمسخر آمیز برای بیان بی کار بودن فرد
مثال: او علاف کل روز را روی کاناپه لم داد.
He lounged on the sofa all day, busy as a hibernating bear
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: پر کار- پر مشغله
کاربرد: حاکی از تلاش بسیار فرد
مثال: تام همیشه سرش شلوغه و روی پروژه ای چیزی کار می کنه!
Tom's always busy as a peddler working on some project or another
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: قطعی - قطعا- بی برو برگرد- بدون شک
کاربرد: حاکی از حتمی بودن وقوع عمل یا رویداد
مثال: این دو برادر تا عمری که دارند بی برو برگرد یقه همدیگر رو می گیرند.
The two brothers will be forever at each other's throats, as certain as death and taxes
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مفت - ارزان
کاربرد: در بریتانیا- حاکی از کم بودن مبلغ چیزی
مثال: اوه، قطعا در ساختمان ما می توانی از پس هزینه یک واحد بر بیایی- اجاره اش مفته!
Oh, you could definitely afford an apartment in my building—the rent is cheap as chips
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تمیز- پاک- مثل آینه پاک
کاربرد: هم در معنی تمیز بودن چیزی و هم پاک بودن رفتار یا عقیده
مثال یک : این خانه قبل از اینکه پاپ بیاد برای بازدید باید مثل آینه تمیز شود.
This house needs to be clean as a hound's tooth before Pop comes to visit
مثال دو: دونی آدم قابل اعتمادیه- رفتارش همیشه مثل آیینه پاکه.
Donny is very trustworthy—his behavior has always been as clean as a hound's tooth
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تمیز و مرتب- برق افتاده
کاربرد: برای توصیف مکانی که بعد از تمییز کردن برق می زند.
مثال: انتظار داشتم که خانه دانشجویی دنی بهم ریخته باشد، اما واقعا برق می زد.
I expected Danny's student apartment to be a total mess, but it was as clean as a new pin
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- تمیز مثل آینه 2- پاک و صادق 3- غلفتی - یک جا
کاربرد: هر سه کاربرد مورد استفاده است
مثال یک: قبل از اینکه مادر خانمم بیاد اینجا، باید این خانه را مثل آینه تمیز کنیم.
This house needs to be as clean as a whistle before my mother-in-law gets here
مثال دو: سوء پیشینه ندارم، پاک پاک!
I don't have a criminal record, I'm clean as a whistle
مثال سه: دسته ان غلفتی کنده شد! باورم نمیشه
The handle just broke off, clean as a whistle! I can't believe it
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- کاملا رسا - قابل شنیدن 2- کاملا واضح - از دور داد میزنه!
کاربرد: حاکی از قابل شنیدن یا قابل فهم بودن صدا یا چیزی
مثال یک: متاسفانه، همسایه بغلی ما کلی دعوا می کنند و ما هم همه حرف هاشون رو می شنویم- حتی ساعت سه نصف شب.
Unfortunately, our next-door neighbors fight a lot, and we can hear them clear as a bell—even at 3 AM
مثال دو: این دستورالعمل ها کاملا واضح هستند، بنابراین نباید سوالی داشته باشید.
These directions are as clear as a bell, so you shouldn't have any questions
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مثل روز روشن - مثل چی روشنه
کاربرد: حاکی از قابل فهم بودن چیزی
مثال: این دستورالعمل ها مثل روز روشن هستند، بنابراین شما نباید در انجام دستور پخت مشکلی داشته باشید.
The directions are as clear as anything, so you shouldn't have any trouble following the recipe
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- شفاف و زلال- بدون خال 2- مثل روز روشن
کاربرد: حاکی از زلالی آب و قابل فهم بودن چیزی
معادل: as clear as a day/ as clear as vodka
مثال: شیشه رو تمیز کرد تا اینکه یه خال هم به ان نبود.
She cleaned the windowpane until it was clear as crystal
مثال دو: توضیح ان مثل روز روشن بود.
The explanation was as clear as crystal
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مبهم - تیره و تار
کاربرد: حاکی از واضح نبودن کامل چیزی
مثال: به گمانم باید با یه وکیل تماس بگیرم چراکه این قراردادها کمی مبهم هستند.
I guess I need to call a lawyer because these legal contracts are as clear as mud
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: رابطه نزدیک داشتن- از ع. همدیگر خوردن
کاربرد: ( غیر مودبانه) حاکی از دوست بودن با کسی
مثال: سال هاست که با پتی هم کلام نشده ام، اما بچه که بودیم از ع. همدیگه می خوردیم.
I haven't talked to Patty in years, but we were as close as stink on shit as kids
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: صمیمی- جان کسی برای کسی در آمدن- مثل دو تا یار برای همدیگر
کاربرد: حاکی از قرابت دو یا چند شخص
مثال: وقتی تام و ماری در دبیرستان بودند، جانشان برای هم دیگر در می آمد.
When Tom and Mary were in high school, they were as close as two coats of paint
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: انگار ملکه ویکتوریاست! - مغرور و پر افاده - از دماغ فیل افتاده
کاربرد: حاکی از خودبزرگ بینی فرد
مثال: اگه می خواهی لاف زدن های ماری در مورد کار های مهمش در شغل جدیدش رو بشنوی پس دعوتش کن. جدیدا فکر کرده ملکه ویکتوریاست.
Don't invite Mary to lunch unless you want to hear her brag about all the important things she's doing in her new job. She's just as cocky as the king of spades lately
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مثل سگ به خود لرزیدن- از سرما قندیل بستن
کاربرد: ( غیر مودبانه) حاکی از سرمای شدید
معادل: cold as a welldigger's feet (in January)/cold as a witch's caress/cold as marble/cold as a witch's tit/cold as a welldigger's ears (in January)
مثال: حالم بهم میخوره از اینکه کل زمستان را مثل سگ به خودم بلرزم- بخاطر همینه که دارم اسباب کشی می کنم برم فلوریدا.
I am so sick of being cold as a welldigger's ass all winter long—that's why I'm moving to Florida
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: وراج و اراجیف باف- مثل جیرجیرک
کاربرد: حاکی از کسی که حرف های چرند بسیار می زند.
مثال: موریس مدام مثل جیرجیرک در مورد برنامه هاش برای ثروتمند شدن فک می زد.
Maurice just rattled on and on like a babbling idiot last night about his schemes to get rich
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دختر کش
کاربرد: حاکی از شخص یا چیزی که دختران جوان را شیفته خود می کند
مثال: جان فکر می کنه حالا که داره پولدار میشه دختر کشه شده، اما همه فکر میکنند که همون احمقی که بوده هنوز هم هست.
John thinks he's such a babe magnet now that he's making so much money, but everyone thinks he's just as foolish as ever
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: نوزاد - نی نی - آدم مظلوم و ساده
کاربرد: حاکی از نوزادی که در آغوش می باشد
مثال:
Let me see that precious babe in arms!
بگذار اون نی نی خوشگلی که تو بغلت هست رو ببینم!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دهنش بوی شیر میده
کاربرد: حاکی از بی تجربه بودن کسی
مثال: ماری نقاشی اش خوبه ولی بعنوان یک نوازنده هنوز دهانش بوی شیر می ده.
As a painter, Mary is fine, but she's a babe in the woods as a musician.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عزیزم!
کاربرد: برای درخواست کاری از کسی که او را دوست داریم.
مثال: عزیزم، میشه نان رو رد کنی بیاد؟
Babes, can you pass the bread?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عوضی و نادان
کاربرد: (غیر مودبانه)
مثال: باورت میشه اون عوضی قهوه رو روی من ریخت و حتی عذرخواهی هم نکرد؟
Can you believe that baboon just spilled his coffee on me and didn’t even apologize?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: پلیس راهور - گشت جاده (تازه کار)
کاربرد: حاکی از پلیس تازه کار یا دارای درجه پایین که در جاده ها خدمت می کند.
مثال: باورم نمیشه که اجازه دادی اون پلیس تازه کار جریمه ات کنه!
I can't believe you let that baby bear give you a ticket!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- افسردگی بعد از زایمان 2- چشمان آبی روشن
کاربرد: دوره کوتاه افسردگی که زنان بعد از زایمان دچار آن می شوند
مثال: بعد از فارغ شدن از بچه اولم زمانی که افسردگی بعد از زایمان گرفتم بی دلیل گریه می کردم.
When I had the baby blues after having my first child, I would find myself crying without knowing why.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: زاده بین سالهای 1945 تا 1965- دهه چهلی/دهه پنجایی/ دهه شصتی- روغن بومی خورده
کاربرد: (در آمریکا)- منظور از روغن بومی خورده کسانی هستند که در دهه های پیشین زندگی بهتر و سالم تری داشته اند.
مثال: رئیس جمهور جدید هم دهه پنجایی.
The new President was a baby boomer, born in the 1950s.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: شکم جلو آمده
کاربرد: فقط برای زنان بارداری که تازه شکم انها بزرگتر شده است.
مثال: الف: " هنوز شکمش جلو نیومده؟" ب: "نه اصلا معلوم نیست که بارداره."
A: "Does she have a baby bump yet?" B: "No, you can't even tell she's pregnant."
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: چربی موقتی نوزادان تازه بدنیا آمده- (کاشانی) باد راه!
کاربرد: حاکی از تپل بودن نوزادان در هنگام تولد که بعد از مدتی محو می شود.
مثال: لپ های او وقتی جوان هم شده بود هنوز تپل بود، که جوان تر از ان چیزی که بود جلوه می کرد.
He still had baby fat in his cheeks as he entered adolescence, which made him appear much younger than he really was.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بچه لات- جوجه اراذل
کاربرد: حاکی از اوباش تازه کار و بی ارزش
مثال: محلش نگذار، یه جوجه اراذل تازه کاری بیش نیست.
Ignore him, he's just a baby gangsta, new on the scene.
( مترجم: مهین فر)
ترجمه: هوا بس ناجوانمردانه سرد است!
کاربرد: اصطلاحی برگرفته از ترانه فرانک لوسر
مثال: اوه، عزیزم، هوابس ناجوانمردانه سرد است! بخاری رو زیادش کن
Ooh, baby, it’s cold outside! Turn up the heat!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کسی که موافق سقط جنین می باشد- قاتل جنین
کاربرد: حاکی از کسانی که از سقط حمایت یا خود سقط جنین داشته اند- این اصطلاح توسط مخالفان جنگ به سربازان نیز اطلاق می گردد.
مثال: جمعیت بیرون کلینیک تجمع کرده بودند و بر هرکسی که وارد یا خارج می شد فریاد می زدند " قاتل".
The mob gathered around the clinic, shouting "Baby killers!" at anyone entering or leaving the building.
( مترجم: مهین فر)
ترجمه: خدا کنه (شش/چهار/...) بیارم
کاربرد: دعایی که هنگام پرتاب تاس برای آوردن یک عدد مورد نیاز می کنند.
مثال: اگر شش بیارم با 30 هزار دلار از این درب می روم بیرون. خدا کنه شش بیارم!
If I roll a six, I walk out of here with $30,000. baby needs a new pair of shoes!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: ناز پروردن- بیش از حد هوای کسی را داشتن
کاربرد: حاکی از نوازش کردن و با مهربانی رفتار کردن با دیگران
مثال: رابطه خوبی داریم، اما گاهی اوقات احساس می کنم بیش از حد هوای من رو داره!
We have a good relationship, but sometimes I feel like he babies me up too much.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عزیزم!
کاربرد: برای درخواست کاری از کسی که او را دوست داریم.
مثال: عزیزم، میشه نان رو رد کنی بیاد؟
Babycakes, can you pass the bread?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: سیاست مدار
کاربرد: بخاطر چاپلوسی قبل از رای گیری
مثال: می دونی اصلا نمیشه به یک سیاست مدار اعتماد کرد- به محض اینکه با رای مردم سر کار میروند به هیچ یک از تعهداتشان پایبند نیستند.
You know you can't trust a baby-kisser—once they're voted into office, they don't follow through on any of their promises.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: فعلا خدا حافظ
کاربرد: مخفف عبارت ciao for now - که ciao یک کلمه ایتالیایی به معنی خدا حافظ می باشد.
مثال: اکی، دیگه از وقت خوابم گذشته، فعلا!
OK, it's past my bedtime. C4N!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: پول - فلوس
کاربرد: در محاوره بجای کلمه پول کاربرد دارد.
مثال: برای خرید چنین ماشین شیکی فلوس موجود نیست.
I don't have the cabbage to buy a fancy car like that!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: احمق- آدم نفهم
کاربرد: حاکی از شخصی که از شعور و فهم بالایی برخوردار نباشد.
مثال یک: سوال مسخره اش رو شنیدی؟ خدای من، عجب آدم احمقی
Did you hear that guy's ridiculous question? Geez, what a cabbagehead.
مثال دو: کدوم آدم احمقی این رو برعکس گذاشته؟
What cabbagehead put this thing on upside down?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دل زدگی- دل گرفتگی
کاربرد: حاکی از خسته شدن از ماندن در یک مکان برای یک مدت طولانی
مثال: جمعه شب تصمیم گرفتم خونه بمونم اما بعد از چند ساعت تنها بودن، کم کم دلم گرفت.
I decided to stay home on Friday night, but after a few hours by myself, I started getting cabin fever.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: نرمی پشت- ک--
کاربرد: در حقیقت این واژه به معنای آخرین واگن قطار می باشد.
مثال: بتمرگ روی نیمکت و گوش کن ببین چی میگم.
You just plunk your caboose over there on the settee and listen up to what I have to tell you.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: پی پی - پی پی کردن
کاربرد: مدفوع یا دفع آن توسط کودکان
مثال یک: توی لگن پی پی هست؟ بسیار خوب الان خالیش می کنم.
Is there caca in the potty? All right, I'll go empty it.
مثال دو: جیمی توی لاستیکیش پی پی کرده.
Jimmy kakad in his diaper!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه : 1- پشگل - سرگین - ع. / 2- ریدن- ضایع کاری کردن-مدفوع کردن/ 3- بالا آوردن- قی کردن/4- کشتن/5- فریب دادن
کاربرد: هر پنج مورد کاربرد عامیانه دارد
مثال یک: قبل از اینکه بیایی داخل پشگل ها رو از کفش هات پاک کن!
Wipe that cack off your shoes before you come in here!
مثال دو: سگ درست روی کاناپه ضایع کاری کرد!
The dog cacked right there on the sofa.
مثال سه: کل شب بخاطر آنفلونزا بالا می اوردم!
I cacked all night with the flu.
مثال چهار: فرانک تهدید کرد که اگر ورونیکا مصالحه نکنه او را خواهد کشت.
Frank threatened to cack Veronica if she didn’t straighten up.
مثال پنج: چنین چیزی اتفاق نیافتاده، داری گولم می زنی.
That didn’t happen! You’re just cacking me.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بی مهارت
کاربرد: در بریتانیا و استرالیا
مثال: نه، برای تعمیر ان مجسمه من مهارت کافی را ندارم.
No, I'm too cack-handed to repair that delicate figurine.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تخم مرغ
کاربرد: محاوره
مثال: برای صبحانه تخم مرغ می خوری؟
You want cackleberries for breakfast?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مخبر
کاربرد: حاکی از فردی که از خطرات احتمالی دیگران را خبر می کند.
مثال: باز هم خدا را شکر که مخبر ها دویدند و به ما گفتند تا درب ساختمان را قفل کنیم، چراکه یک مرد مسلح در خیابان ها پرسه می زد.
Thank goodness for the cackling geese outside who ran in and told us to lock down the building because there was a man with a gun roaming the streets.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مسکالین
کاربرد: دارویی تولید شده از کاکتوس برای ایجاد توهم
مثال: فکر کنم مسکالین زدن و تو هوا سیر می کنند!
I think they're high on cactus buttons!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تکیلا - خالسیکو
کاربرد: نوعی شراب مکزیکی
مثال: ارنی یک شیشه بزرگ از شراب مکزیکی در برگشت از سفر مکزیک با خودش آورد.
Ernie brought back a big jug of cactus juice from Mexico.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کادیلاک
کاربرد: در محاوره مخفف کلمه کادیلاک
مثال: کادیلاک من توی تعمیرگاهه، میتونم با تو بیام؟
My Caddy is in the shop, so can I get a ride with you?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: قرض گرفتن
کاربرد: محاوره
مثال یک: باید کتابت رو قبل از امتحان قرض بگیرم.
I need to cadge your textbook from you before the big test.
مثال دو: برو کمی شکر از خانم همسایه بغلی قرض بگیر.
Go cadge some sugar from the lady next door.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عالی- بیست بیست
کاربرد: محاوره- دارای کیفیت بسیار عالی و مفرح
مثال: معمولا طرفدار فیلم های اکشن نیستم ولی این یکی واقعا عالی بود.
I'm not usually a fan of action films, but that one was da bomb!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: به آرامی چیزی را پاک کردن
کاربرد: محاوره- حاکی از حساس بودن چیزی که کثیف شده است
مثال: بعد از نهار مربا را به آرامی از صورت پسرم پاک کردم.
I dabbed the jam off of my son's face after lunch.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: تاپ تاپ روی چیزی زدن
کاربرد: آهسته برای پاک کردن یا وارد کردن با دست روی چیزی زدن.
مثال: نقاش با سر قلم مو بر بوم نقاشی می زد و تغییرات کوچکی انجام می داد.
The painter dabbed at the canvas, making little changes here and there.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: مالیدن- قرار دادن
کاربرد: حاکی از گذاشتن مقداری کمی از چیزی بر چیز دیگر
مثال: یه ذره پمادش بمال! کمی پماد بهش بزن
Dab on some ointment.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: برو خوش باش
کاربرد: جمله ای امری حاکی از اینکه فرد مقابل آزادنه هر کاری بخواهد می تواند انجام دهد.
dab حاکی از یک نوع رقصی می باشد که یک دست به صورت و دست دیگر در امتداد ان به چپ یا راست حرکت می کند
مثال: برو امروز رو خوش باش. کسی نیست که جلوت رو بگیره!
Dab on them folks out there today! Nobody's stopping you!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: هرتکی کاری کردن
کاربرد: حاکی از انجام کاری از روی بی میلی
مثال: می دونم که هرتکی اتاقت رو تمیز می کنی بخاطر اینکه کلی لباس هنوز روی زمین ریخته.
I know you're just dabbling at cleaning your room because every pile of clothes is still on the floor.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: عشقی کاری را انجام دادن
کاربرد: حاکی از انجام کاری بصورت غیر مداوم
مثال: جوان تر که بودم عشقی نقاشی می کردم.
Oh, I only dabbled in painting when I was younger
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: آفتاب از کدوم طرف در آمده!
کاربرد: حاکی از بیان تعجب
مثال: آفتاب از کدوم طرف در اومده! از عمه ریتا نامه اومده!
Dad fetch my buttons! It's a letter from Aunt Rita!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: خدا کنه (شش/چهار/...) بیارم
کاربرد: دعایی که هنگام پرتاب تاس برای آوردن یک عدد مورد نیاز می کنند.
مثال: اگر شش بیارم با 30 هزار دلار از این درب می روم بیرون. خدا کنه شش بیارم!
If I roll a six, I walk out of here with $30,000. daddy needs (new) shoes!
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بزرگ خاندان- قدیمی ترین
کاربرد: برای بیان شخص یا چیزی که از همه مسن تر و قدیمی تر باشد.
مثال: این درخت قدیمی ترین می باشد. از زمان ساخت این مکان این جا بوده است.
This tree is the daddy of them all. It's been here since the place was built.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دیوانه- احمق
کاربرد: محاوره
مثال: کلی از آنجاییکه خوشحال بود مثل دیوانه ها رفتار می کرد.
Kelly was acting daffy because she was so happy.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: سه زدن- خنگ بودن
کاربرد: محاوره در بریتانیا
مثال: سه میزنه! یه جمله نمی گه که مفهوم داشته باشه!
She was as daft as a brush. Couldn't say anything with any sense in it
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: ساندویچ دو نونه- ساندویچ پر
کاربرد: حاکی از ساندویچی که پر از محتویات بوده و از چندیدن لایه نان درست می شود.
مثال: دلم می خواهد یک ساندویچ پر برای خودم درست کنم- با هشت لایه نان و پنیر و کالباس و کاهو و گوجه و ترشی.
Just once I want to make myself a real dagwood—with eight layers of bread and cheese and salami and lettuce and tomatoes and pickles.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: ورزش روزانه- نرمش
کاربرد: خود اصطلاح بر گرفته است دوازده ورزش متنوع می باشد. امروزه این اصطلاح به هر نرمش روزانه اطلاق می گردد.
مثال: برادرم هر موقع نرمش روزانه انجام میده احساس بهتری دارد.
My brother always feels better after his daily dozen.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: کار روزمره- خر حمالی- کار همیشگی
کاربرد: منظور از خر حمالی خسته کننده بودن یک شغل می باشد
مثال: وقتی تعطیلات تمام بشه مجبورم برگردم سر همان کار همیشگی!
When my vacation was over, I had to go back to the daily grind.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: سینه - پست--
کاربرد: محاوره - ناپسند
مثال: آره ولی قبلا سینه هاش این قدر بزرگ نبودند. عمل پروتز سینه کرده؟
Yeah, but her dairies never used to be that big. Did she get a boob job or something?
ترجمه: یک از بسیار- وحدت در عین کثرت
کاربرد: نوشته ایست که بر بسیاری از سکه ها و نقش بزرگ ایالات متحده آمریکا حک شده است.
ترجمه: کلهم اجمعین- همه- تک تک
کاربرد: حاکی از تمام آیتم های یک نوع
مثال: تک تک اسباب بازی هات رو جمع کردی؟
Did you pick up all of your toys—each and every one?
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: دست به زانوی خود داشتن- مسبب موفقیت یا شکست خود بودن
کاربرد: حاکی از اینکه بدون کمک دیگران باید کارهای خود را انجام داد.
مثال: با کارکردن در وال استریت سریع یاد میگیری که خودت مسئول کارهای خودت هستی.
Working on Wall Street, you learn pretty quickly that it's each man for himself.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: نظر هر کسی برای خودش مهم هست- هر کس یک سلیقه ای دارد
کاربرد: حاکی از این است که نظر هر فرد محترم است و نباید لزوما با نظر شما موافق باشد.
مثال: اصلا ایرادی ندارد که نظر شما با نظر خواهرتان متفاوت است- هر کسی یک سلیقه ای دارد.
It's perfectly fine for you to have different interests than your sister—each to her own.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: بیا شرط ببندیم
کاربرد: فقط برای مسابقه اسب سواری
مثال: بیا شرط ببندیم- اون پونی بین سه اسب برتر به خط پایان می رسه.
Give me an each way—that pony's got to finish in the top three.
(مترجم: مهین فر)
ترجمه: 1- بسیار سرد 2- بی خیر
کاربرد: در معنای دوم حاکی از کسی که منزوی و نسبت به دیگران بی تفاوت است
مثال یک: چون که بخاری خرابه، اینجا مثل یخچاله!
It's as cold as charity in here because the heater's broken.
مثال دو: تینا آدم بی خیریه- اصلا در این مشکل به ما کمک نمی کنه.
Tina's as cold as charity—she'll never help us with this problem.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: بسیار سرد
کاربرد: هم برای درجه حرارت و هم ویژگی فردی کسی که بسیار سرد برخورد می کند.
مثال یک: چند ساعتی که بیرون بودم پاهام یخ زده!
My feet are cold as ice after being outside for hours.
مثال دو: هیثر از دست من عصبانیه؟ وقتی می خواستم باهاش حرف بزنم خیلی سرد برخورد کرد.
Is Heather mad at me? She was as cold as ice when I tried to talk to her earlier.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: به کو-- میگه دنبالم نیا بو می دی!- خودشیفته
کاربرد: حاکی از کسی که بسیار مغرور است
مثال: از زمانی که جایزه رو برنده شده به کو-- می گه دنبالم نیا بود میدی!
Ever since he won that award, he's been as conceited as a barber's cat.
مترجم: مهین فر
ترجمه: آرام - بی خیال - عین خیال کسی نبودن- انگار نه انگار
کاربرد: حاکی از عدم استرس در انجام کاری
مثال: جوآن خیلی مضطرب بود ولی او عین خیالش نبود.
Joan felt nervous, but she acted as cool as a cucumber.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: حیله گر- مکار- روباه صفت- دارای جنس خراب
کاربرد: باهوش ولی حیله گر
مثال: شاید همیشه لبخند بر لب داره و حرف های خوب میزنه، ولی باور کن نصفش زیره زمینه!
She may come off as nothing but smiles and sunshine, but trust me—she's crafty as a fox!
ترجمه: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: دیوانه- کله خراب
کاربرد: در آمریکا- محاوره- شوخی آمیز
مثال: من رو با عمو استو تنها نگذارید، کله اش خرابه
Don't leave me alone with Uncle Stu, he's crazy as a bedbug!
ترجمه: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: صد تا چاقو میسازه یکیش دسته نداره- حیله باز
کاربرد: حاکی از فردی که صادق نباشد
معادل: crooked as a dog's hind/crooked as a fish hook
مثال: ماری میگه تمام سیاست مدار ها حیله باز هستند
Mary says all politicians are crooked as a barrel of fish hooks.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: با یک من عسل هم نمیشه خوردش
کاربرد: برای بیان ویژگی شخصی که عصبانی ست.
معادل: cross as a bear with a sore head
مثال: جان رو نمیشه صبح اول وقت با یک من عسل خورد: بهترین کار اینه که تا قبل از اینکه قهوه اش را ننوشیده باهاش حرف نزنی.
John is always cross as a bear first thing in the morning; it's best not to even talk to him until he's had his coffee.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: گوگولی - دوست داشتنی- ادم میخواد بخوردش- ناز- بامزه
کاربرد: حاکی از دوست داشتنی بودن کسی یا چیزی
معادل: (as) cute as a button
مثال: سگ تو خیلی با مزه است! چشمهای بزرگش رو نگاه کن!
Your puppy is just as cute as a bug's ear! Look at his big eyes!
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: بلا استفاده- منسوخ- تاریخ مصرف گذشته- از کار افتاده
کاربرد: حاکی از ایده یا وسیله ای که دیگر کاربرد ندارد یا از محبوبیت افتاده است. در این اصطلاح dodo نام پرنده ایست که منقرض شده است.
معادل: dead as a doornail/deader than a doornail
مثال: امروز صبح وقتی به ماشین استارت زدم، فهمدیم که باطری ماشین از کار افتاده.
When I tried to start my car this morning, I discovered that the battery was deader than a doornail.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: کر - ناشنوا- انگار پنبه تو گوششه
کاربرد: برای کسی که میزان شنوایی وی خفیف یا در حد صفر می باشد
مثال: بعد از اینکه سالها با صدای بلند به موسیقی راک گوش دادم، حالا اصلا نمی شونم
After years of listening to loud rock music, I'm deaf as a post.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: مثل عسل و خربزه
کاربرد: حاکی از دو یا چند فردی که همیشه با هم در نزاع می باشند.
مثال: این روز ها دختر های من مثل عسل و خربزه می مانند- یکیشون بیس بال دوست داره و دیگری عاشق رقص باله است.
My daughters are different as chalk and cheese these days—one loves baseball and the other loves ballet.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: متفاوت از زمین تا آسمان
کاربرد: برای بیان تفاوت واضح و کامل بین دو چیز یا شخص.
مثال: شاید دوقلوی همسان باشند، اما جیم و گرگ از نظر شخصیت از زمین تا آسمان با هم فرق دارند.
They might be identical twins, but Jim and Greg are different as night and day in personality.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: کاملا خشک - خشک خشک
کاربرد: حاکی از چیزی که خالی از رطوبت باشد و کاملا خشک.
مثال یک: گلوش خشک خشک شد.
His throat was as dry as a bone.
مثال دو: اواخر ژوئن این برکه خشک خشک میشه.
By the end of June the pond is as dry as a bone.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: 1- خشک 2- کسل کننده و خشک
کاربرد: در ترجمه دوم حاکی از چیزی که فاقد عناصر جالب باشد.
مثال یک: دقیقا طبق دستور پخت جلو رفتم، ولی کیکم خیلی خشکه.
I followed the recipe exactly, and yet my cake is as dry as dust.
مثال دو: این کتاب خیلی خشکه. دیگه نمی خواهم آن را بخوانم.
This book is as dry as dust. I am going to stop reading it.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: (کاشانی : مثل گل نمالیده )- نچسب
کاربرد: حاکی از کسی که هیچ نکته جذابی ندارد. این اصطلاح معمولا برای افراد هم بکار می رود.
مثال: قرارم با دیو چندان عالی نبود- خیلی نچسبه!
My date with Dave was not great—he is as dull as dishwater.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: خنگ - احمق
کاربرد: حاکی از حماقت کسی در انجام کاری
مثال: خنگی!؟ چرا فکر کردی که می تونی ماشین لباسشویی رو تنهایی تعمیر کنی؟
Are you dumb as a post? Why did you think you could fix the washing machine on your own?
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: مثل آب خوردن
کاربرد: حاکی از سهولت انجام کاری
معادل: (as) easy as falling off a log/ (as) easy as pie/(as) easy as winking
مثال: بعد از سالها کار کردن بعنوان حسابدار، کارهای مالیاتی مثل آب خوردن شده برای من.
After so many years as an accountant, doing taxes is as easy as ABC for me.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: مثل چی راحته!
کاربرد: as anything با صفات یا قیود دیگر هم بکار می رود.
مثال یک: اگه فکر می کردی امتحان مثل چی آسونه، بهتر بود بیست می گرفتی.
If you thought that test was easy as anything, then you better have gotten an A.
مثال دو: یه هدیه ای بیش نبود اما فیل مثل چی خوشحال بود.
It was only a small gift but Phil was as pleased as anything with it.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: کسل کننده- خسته کننده
کاربرد: حاکی از چیزی که جذابیت ندارد.
مثال: گوش دادن به حرف های تو خیلی کسل کننده است.
Listening to you is exciting as watching the paint dry.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: مثل رخش - مثل برق
کاربرد: حاکی از سریع بودن چیزی یا کسی در انجام کاری
مثال: ماری مثل برق امتحانش رو تموم کرد و از کلاس سریع زد بیرون.
Fast as lightning, Mary finished her exam and raced out of the classroom.
ترجمه: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: چاق مثل بشکه
کاربرد: توهین آمیز
مثال: دوست دارم بروم ساحل، اما با این لباس شنا شکمم مثل بشکه میزنه بیرون.
I love going to the beach, but I'm going to look like as fat as a beached whale in this swimsuit.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: چاق مثل گاو پرواری
کاربرد: حاکی از چاقی مفرط
مثال: واقعا باید رژیم بگیری: مثل گاو پرواری چاق شدی.
You really ought to go on a diet; you're as fat as a pig.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: داراری ساز کوک - سر و مر و گنده- سر حال- کیف کوک
کاربرد: دارای سلامت کامل
معادل: (as) fit as a flea
مثال: بله چند ماه پیش عمل داشتم اما الان کیفم کوکه .
Yes, I did have surgery a few months ago, but I'm as fit as a fiddle now.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: 1- تخته شده - صاف صاف 2 : (خودمانی) دارای سینه های بسیار کوچک (زن)
کاربرد: هر دو مورد جنبه محاوره دارد.
معادل: (as) flat as a pancake
مثال یک: یادم نبود که کیک تو کیفم دارم و الان تخته شده.
I forgot that I had a muffin in my bag, and it's flat as a board now.
مثال دو: جین تا قبل از شانزده سالگی سینه های کوچکی داشت، اما بعد از اون استخوان ترکاند.
Jane was flat as a board until she was sixteen, when she suddenly blossomed.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: بچه داری کردن برای کسی
کاربرد: هم نام کودک می تواند بعد از For قرار گیرد و هم نام والدین کودک
مثال یک: شنبه بچه ها را پیش جولیا خواهیم گذاشت.
Julia will babysit for the kids on Saturday.
مثال دو: اشکالی نداره چند دقیقه واسه من از راجر مراقبت کنید؟
Would you mind babysitting Roger for me for a few minutes?
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: مجردی زندگی کردن
کاربرد: حاکی از سپری کردن دوران قبل از ازدواج
مثال: قبلا مجردی زندگی می کردم، تا اینکه عشق زندگیم رو پیدا کردم و با او ازدواج کردم.
I used to bach it, until I met and married the love of my life.
ترجمه: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: جشن خدااحافظی با دوران تجرد - جشن نو دادمادی
کاربرد: مهمانی که دوستان یک مردی که قرار است ازدواج کند برای او بر پا می کنند.
مثال: جاناتان نمی خواست مهممانی نو دامادی خفنی داشته باشه، لذا با دوستانش برای نوشیدنی بیرون رفت.
Jonathan didn't want a crazy bachelor party, so he and his friends went out for a few quiet drinks.
ترجمه: مهین فر
ترجمه: جشن خدااحافظی با دوران تجرد - جشن نو عروسی
کاربرد: مهمانی که دوستان یک خانمی که قرار است ازدواج کند برای او بر پا می کنند.
مثال: ماری نمی خواست مهمانی نو عروسی خفنی داشته باشه، لذا با دوستانش برای نوشیدنی بیرون رفت.
Mary didn't want a crazy bachelorette party, so she and her friends went out for a few quiet drinks.
ترجمه: مهین فر
ترجمه: برگشتن ( به جایی)
کاربرد: محاوره ( با افعال get/be/arrive )
مثال: دیگه طاقت ندارم و می خواهم به خانه برگردم.
I can't wait till we get back home
مترجم: مهین فر
ترجمه: تلافی کردن
کاربرد: با افعال get / have
مثال یک: تام به من گفت احمق، اما تلافی ان را سرش در میاورم.
Tom called me a jerk, but I'll get back at him.
مثال دو: نمی دانم چطور توهین او را تلافی کنم، اما این کار را خواهم کرد.
I don't know how I'll get back for her insult, but I will.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: 1- پشت به پشت چیزی بودن 2- دنده عقب گرفتن
کاربرد: ترجمه دوم برای عقب رفتن وسیله نقلیه معمولا کاربرد دارد.
مثال یک : پشت خانه ما یک پارک بسیار زیبایی وجود دارد.
Our house backs up to a beautiful park.
مثال دو: تا انتهای خیابان دنده عقب گرفت.
She backed the car up to the end of the street.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: حامی کسی برای چیزی بودن
کاربرد: بویژه برای نامزد انتخاباتی
مثال: بنده حامی کارولین برای ریاست شورای دانش آموزی هستم.
I'm backing Caroline for student council president.
مترجم: مهین فر
ترجمه: محله خلاف کار ها
کاربرد: حاکی از منطقه ای که در آن افراد بدنام اقامت دارند.
مثال: دور و بر اون محله خلافکار ها پیدات نشه- نمی خوام درگیر کار های غیر قانونی که انجام میدند بشی.
Stay away from the back alley—I don't want you involved in any of the illegal activities that go on there.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: با جان و دل
کاربرد: حاکی از انجام کاری با تمام قوا
مثال: با جان و دل روی این پروژه دارم کار می کنم، و گمان می کنم که تحت تاثیر نتایج ان قرار خواهی گرفت.
I'm working on this project back and edge, and I think you will be very impressed with the result.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: تغییر عقیده دادن
کاربرد: (قدیمی)
مثال: بیش از شش هفته مدام تغییر عقیده می دادند تا اینکه به انها گفتم خودم کار را انجام می دهم.
They backed and filled for over six weeks until I told them that I would do the job myself.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: 1- عقب و جلو - امد و شد 2- بگو مگو - یکی به دو
کاربرد: در معنای دوم حاکی از جدالی که دو یا چند نفر یکی به دو می کنند.
مثال یک: در طول مهمانی مدام رفتم به آشپزخانه و آمدم بیرون تا برای مهمان ها نوشیدنی بیاورم.
During the party, I went back and forth to the kitchen to get drinks for the guests.
مثال دو: انها دارند واقعا یکی به دو می کنند- صدای جیغشان را می شنوی؟
They're having a real back and forth up there—can you hear them yelling?
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: دوباره شروع کردن
کاربرد: حاکی از انجام دوباره کاری که ناخوشایند است. با افعال To be
مثال: فکر کردم سیگار رو ترک کردی، اما می بینم که دوباره شروع کردی.
I thought you stopped smoking, but I see you are back at it again.
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: شما هم همین طور - خودتی!
کاربرد: معادل کلمه you too - این اصطلاح در امریکا و آفریقای جنوبی کاربرد زیاد دارد.
معادل: back atcha
مثال یک: الف: امیدوارم روز خوبی داشته باشی! ب: شما هم همین طور داداش!
A: "I hope you have a great day!" B: "Back at you, buddy!"
مثال دو: الف: می دونی، خیلی ادم احمقی هستی! ب: خودتی!
A: "You're a real jerk, you know that?" B: "Back at you!"
مترجم: مهین فر
منبع: Thefreedictionary
ترجمه: 1- عقب کشیدن- کنار رفتن 2- عقب نشینی کردن
کاربرد: محاوره
مثال یک: بچه ها، از کنار ان گلدان قیمتی بروید عقب.
Kids, back away from the expensive vase!
مثال دو: فکر کنم ماری داره خودش رو از قرار داد کنار می کشه.
I think that Marie is backing away from the contract now.
مترجم: مهین فر
ترجمه: پشت پرده - مخفیانه
کاربرد: حاکی از انجام مخفیانه کاری
مثال: شورای دانش اموزی دارد تلاش می کند تا این تغییر عمده را به شکل مخفیانه ای اعمال نماید، که ما باید با انها مبارزه کنیم.
The school board is trying to rush this major change through the back door, and we need to fight them on it!
مترجم: مهین فر
ترجمه: کم آوردن - از خر شیطان پایین آمدن
کاربرد: حاکی از تغییر عقیده دادن بویژه در یک نزاع
مثال:اون یارو قلدره وقتی دید با رفقام اومدم تا باهاش بجنگم کم آورد.
The bully backed down after all of my friends came with me to confront him.
مترجم: مهین فر
ترجمه: زمین خالی
کاربرد: معمولا قسمتی از مزرعه که بدون کشت رها شده است
مثال: مواقعی که نیاز به فکر کردن دارم، اغلب به زمین بایر پشت خونه مان می روم.
I often go to the back forty of my property when I need some quiet time to think.
مترجم: مهین فر
ترجمه: رو در رو
کاربرد: مخفف کلمه face to face
مثال: سعی می کردم از معلم ریاضی ام فرار کنم، اما توی کافه تریا با هاش رو در رو شدم.
I had been trying to avoid my math teacher, but then I came F2F with her in the cafeteria.
مترجم: مهین فر
ترجمه: بسیار عالی
کاربرد: مخفف کلمه fabulous
مثال: واو عالی بنظر میرسی- اون لباس خیلی شیکه.
Wow, you look fab—that dress is gorgeous.
مترجم: مهین فر
ترجمه: کریه المنظر- زشت
کاربرد: این اصطلاح البته به صورت غیر رایج در معنای زیبا هم بکار می رود.
مثال: بسیار باهوشه، ولی چهره اش ادم را یاد چک های برگشتی می اندازه!
She is extraordinarily bright, but her face could stop a clock.
مترجم: مهین فر
ترجمه: با واقعیت مواجه شدن- دنیا تا بوده همین بوده
کاربرد: برای بیان الزام در مقابله شدن با مشکلات و ناراحتی ها
مثال: دنیا تا بوده همین بوده: به محض اینکه بچه دار بشی باید کم کم مسئولیت پذیر هم بشی.
Face the facts: once you have kids, you have to start being a responsible adult.
مترجم: مهین فر
ترجمه: نگاه برگرداندن- آنطرف را نگاه کردن
کاربرد: حاکی از نگاه نکردن به چیزی به صورت موقتی
مثال: لطفا انطرف را نگاه کنید تا من لباسم را عوض کنم
Please face away from me while I change clothes.
مترجم: مهین فر
ترجمه: کله گنده - ادم مهم
کاربرد: این اصطلاح بر گرفته از کارت هایی می باشد که عکس افراد مشهور روی ان نقش بسته است.
مثال: نمی توانی اینجا پارک کنی- این مکان فقط برای آدم های مهم می باشد.
You can't park here—these spots are for face cards only.
مترجم: مهین فر
ترجمه: 1- روی کسی را کم کردن 2- بر عکس کردن (مثل برگه امتحان)3- پشت و رو - دمر
کاربرد: در دو معنای اول به شکل فعل مورد استفاده قرار می گیرد.
مثال یک: انقدر تعجب کردم وقتی آن بچه لاغر مردنی روی ان قلدر را کم کرد.
I'm so impressed that that scrawny little kid faced the bully down!
مثال دو: حتما برگه های امتحانی خود را زمانی که تمام کردید پشت و رو بگذارید.
Be sure to face your tests down when you're done.
مثال سه: دمر روی میز دراز بکشید تا ماساژور (خانم) چند دقیقه دیگه خدمت برسند.
Just lie face down on the table and the masseuse will be in with you shortly.
مثال چهار: برگه هایتان را بر عکس روی میز بگذارید وقتی تمام شد.
Put your test face down on the desk when you're done.
مترجم: مهین فر
ترجمه: در ذوق کسی خوردن- ذوق مرگ شدن
کاربرد: حاکی از نا امید شدن بعد داشتن انتظارات مثبت
مثال: وقتی دیدم غذایی که کل روز برای آماده کردنش زحمت کشیده بودم در اجاق سوخت، ذوق مرگ شدم.
My face fell when I saw that the meal I'd spent all day preparing had burned in the oven.
مترجم: مهین فر
ترجمه: 1- صاف نشستن 2- صاف نشاندن
کاربرد: محاوره
مثال یک: لطفا صاف بنشینید تا بتوانم کمربند شما را ببندم.
Please face forward so that I can buckle your seatbelt.
مثال دو: بچه ها را صاف بنشان تا مستقیما به عکاس نگاه کنند.
Face the kids forward so they're actually looking at the photographer.
مترجم: مهین فر
ترجمه: ته ریش - ریش
کاربرد: محاوره
مثال: اگه جان ریش هایش را بزنه خیلی بهتر به نظر می رسد.
If John would shave off that face fungus, he’d look a lot better.
مترجم: مهین فر
ترجمه: 1- چرت و پرت گفتن 2- چرت و پرت
کاربرد: محاوره
مثال: خدای من، یک ساعت داره پشت تلفن با دوستش چرت می گه.
Geez, she's been gabbing on the phone to her friend for an hour already.
مثال دو: اصلا توجه نکن به حرف هایی که دارند می زنند. همش چرته!
Don't pay attention to what they're saying—it's all stupid gab.
مترجم: مهین فر
ترجمه: توالت زنانه
کاربرد: محاوره
مثال: جنی رفته توالت- تا یک دقیقه دیگه بر می گرده.
Janie went to the gab room—she'll be back in a minute.
مترجم: مهین فر
ترجمه: نخودچی خورون - دورهمی
کاربرد: گردهمایی رفقا و صحبت در مورد موضوعات مختلف
مثال: می تونم امشب را در اتاق تو بخوابم. هم اتاقی من با دوست هاش در اتاق من دورهمی دارند.
Can I sleep in your dorm room tonight? My roommate and her friends are having a real gabfest in mine.
مترجم: مهین فر
ترجمه: یللی تللی کردن
کاربرد: حاکی از همیشه به دنبال خوشگذرانی بودن
مثال: نمیتونی که شبانه روز یللی تللی کنی- باید یه کاری هم انجام بدی.
You can't just gad about all day—you have to get some work done too.
مترجم: مهین فر
ترجمه: پیر مرد روستایی 2- نورپرداز (صحنه فیلم برداری) 3- رئیس - بازرس
کاربرد: در معنای اول مخفف کلمه (godfather)
مثال یک: فقط پیرمردها در اینجا زندگی می کنم- شرط می بندم تو تا بیست مایلی اینجا تنها فرد جوان هستی.
Only gaffers live out here—I bet you're the youngest person for 20 miles!
مثال دو: نه من نورپردازی این صحنه را دوست ندارم- نورپرداز کجاست؟
No, I don't like the lighting in this shot—where's the gaffer?
مثال سه:رئیس قراره فردا بیاد اداره، پس برای یکبار هم که شده به موقع اینجا باش.
The gaffer's going to be in the office tomorrow, so you better get here on time for once.
مترجم :مهین فر
ترجمه: 1- کش رفتن- دزدیدن 2-دستگیر کردن
کاربرد: محاوره
مثال یک: هی پسر، هدفون من رو کش نرو- اگه می خواهی استفاده کنی ازم اجازه بگیر.
Hey man, don't just gaffle my headphones—ask me if you want to use them.
مثال دو: بعد از ماهها تلاش برای دستگیری این افراد، بالاخره توانستیم امشب انها را به کلانتری بیاوریم.
After trying to gaffle these guys for months, we were finally able to bring them into the station tonight.
مترجم: مهین فر
ترجمه: دستگیر شده- گیر افتاده
کاربرد: معمولا با فعل get همراه می گردد.
مثال: صدای آژیر پلیس میاد- اگه الان نریم گیر خواهیم افتاد.
I hear police sirens—we're gonna get gaffled if we don't leave now!
مترجم: مهین فر
ترجمه: حالم بهم خورد!
کاربرد: بریتانیا
مثال: حالم بهم خورد، این غذا خیلی بوی بد میده!
Gag me with a spoon, that food smells horrible!
مترجم: مهین فر
ترجمه: چیزی در گلو گیر کردن
کاربرد: حاکی از عدم توانایی در بلعیدن چیزی
مثال یک: این سگ هرچی که بهش می دی توی گلوش گیر می کنه.
The dog is gagging on whatever you gave her.
مثال دو: این ماهی خوبه، اما امیدوارم استخوانش توی گلوم گیر نکنه.
This fish is good, but I hope I don't gag on a bone.
مترجم: مهین فر
ترجمه: عادت دادن کسی به کسی یا چیزی
کاربرد: محاوره
مثال: طولی نخواهد کشید که او کودک را به برنامه جدید غذایی عادت خواهد داد.
Soon she will habituate the baby to the new feeding schedule.
مترجم: مهین فر
ترجمه: 1- مثله کردن- تکه تکه کردن 2- به باد انتقاد گرفتن
کاربرد: در معنای دوم مجازا حاکی از انتقاد شدید از فرد
مثال یک: قصاب مرغ را تکه تکه کرد.
The butcher hacked the chicken apart.
مثال دو: منتقد تمامی بازیگران نمایش را به باد انتقاد گرفت.
The critic hacked apart all the actors in the play.
مترجم: مهین فر
ترجمه: ول گشتن- وقت تلف کردن
کاربرد: محاوره
مثال: ول می چرخم و بیکارم.
I'm just hacking around and doing nothing.
مترجم: مهین فر
ترجمه: شرط می بندم - قول می دهم !
کاربرد: حاکی از تشویق یا انذار کسی در انجام کاری
مثال: اگه نصیحت من را گوش نکنی، شرط می بندم پشیمان خواهی شد.
If you don’t take my advice, you’ll regret it, I promise you.
ترجمه: من هم خوشم اومده ازش
کاربرد: حاکی از علاقمند شدن به چیزی
مثال: الف: نظرت در باره این لباس چیه؟ ب: من هم خوشم اومده ازش. ولی شاید با یه رنگ دیگه.
A: "What do you think of this dress?" B: " I ain't mad at it. Maybe in a different color though."
ترجمه: نه ته پیازم نه سر پیاز/ من چه کاره ام مگه!
کاربرد: (انجیل) حاکی مسئول نبودن در کارهایی که دیگران انجام میدهند. مصداق شعر (عیب رندان نکن ای زاهد پاکیزه سرشت/ که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت)
مثال: الف: چطور تونستی اجازه بدی جین فرار کنه؟ ب: مگه من چه کاره ام!
A: How could you let Jane run off like that? B: I'm not my brother's keeper.
ترجمه: پلیس - افسر فدرال
کاربرد: بریتانیا
مثال: مکس از شهر خارج شد زمانی که شنید پلیس دنبالشه.
Max got out of town when he heard that the J. Edgars were on his tail.
مترجم: مهین فر
ترجمه: چیزی را به کسی یا چیزی کوبیدن
کاربرد: محاوره
مثال: تام برچسب را به سگ زد
Tom jabbed the stick at the dog
ترجمه: هنوز درگیر چیزی بودن
ٌWe have still some problems
EX: the situation is improving, but we are not out of the woods yet.
وضعیت داره بهتر میشه، ولی هنوز یک سری مشکلات داریم.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری :مهین فر
ترجمه: ناگفته نماند که - اگر چه
However
Ex: The diet can make you slim without exercise, having said that, exercise is importamt too.
رژیم گرفتن می تواند بدون ورزش شما را لاغر کند، ناگفته نماند که، ورزش هم بسیار مهم می باشد.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری :استاد مهین فر
ترجمه: به احتمال زیاد
very likely
Ex: Will they lose? ~ More than likely.
بازی رو خواهند باخت؟ به احتمال زیاد
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: عمرا اگه بتونی...
You will find it difficult to
Ex: Come on—if we don't leave soon, we'll be hard-pressed to get there on time.
زود باش- اگه زود از اینجا نریم، عمرا بتونیم به موقع برسیم.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری :استاد مهین فر
ترجمه: حق کسی بودن- چشم کسی کور
It serves John right that Dave threw him out of his party last night.
جان حقشه که دیو شب گذشته اون را از مهمانی بیرون انداخت.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری :استاد مهین فر
ترجمه: دست به سیاه وسفید نزدن
To not do any work at all
معادل: Not lift a finger
Ex: Now that Jim's retired, he just spends all day on the couch watching television. He won't do a stroke of work around the house!
الان که جیم بازنشسته شده، فقط کل روزش رو روی کاناپه نشسته و تلویزیون تماشا می کنه. توی خانه دست به سیاه و سفید نمی زنه.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: تحمل کن - تاب بیار
Calm down- you need to tolerate
Ex: I know you're worried, but hang in there—the doctor will call soon.
میدانم نگرانی اما تحمل کن- دکتر بزودی شما را صدا خواهد کرد.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: اگه اشتباه نکنم
If i have remembered it correctly
Ex: If my memory serves me correctly, you are the cousin of my closest friend.
اگر اشتباه نکنم شما پسرخاله دوست صمیمی بنده هستید.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری :مهین فر
ترجمه: از روی چشم و هم چشمی- کم نیاوردن در مقابل کسی
Ex: A: "Why did she buy such an expensive car?" B: " to keep up with the Joneses."
الف : چرا چنین ماشین گرانی را خریدی؟ ب: از روی هم چشمی
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: ترفندی در آستین داشتن
To have a secret plan
I have a few tricks up my sleeve if he decides to pursue legal action against me.
من هم، اگر بخواهد اقدام قانونی علیه من کند، چند ترفند در آستین دارم.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: مخ کسی خوب کار کردن
To make a sensible decision
EX: I'm not surprised that Melissa invests most of her paycheck instead of spending it frivolously because she's always had her head screwed on right.
اصلا جای تعجب نیست که چرا ملیسا بجای خرج کردن سبک سرانه چک حقوقش، بیشتر ان را سرمایه گذاری می کنه بخاطر اینکه همیشه مخش کار می کند.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: دست و پای خود را گم کردن
To lose one's composure
Ex: When he was questioned by the police, he completely lost his head, told a number of lies.
وقتی پلیس از او سوال پرسید، او کاملا دست و پای خود را گم کرد و چندین دروغ بهم بافت.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: دل کسی را شکستن
To make someone sad
Ex: I know Adam broke your heart, but there are lots of guys out there who would treat you well.
میدانم که ادام دلت را شکست، اما این همه آدم خوب دور برت هست که باهات خوش رفتاری می کنه.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: دل انجام کاری را نداشتن
Be emotionally unable to do something
EX: I didn't have the heart to tell her that I didn't love her anymore.
دلم نیامد به او بگویم که دیگر دوستش ندارم.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: اجازه بدی دل به جای عقل تصمیم بگیره- عاشقی آدم رو کور می کنه
To do something based on your desires
EX: I think she knows that a relationship with him will eventually end in tears, but she's letting her heart rule her head.
به گمانم خودش هم می داند که رابطه با او نهایتا منجر به گریه و زاری می شود، اما عاشقی کورش کرده.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: طرز فکر یکجور داشتن- با هم تفاهم داشتن
To think in a similar way to others
Ex: A: "How does Indian food sound tonight?" B: "That's what I was going to suggest! We must be on the same wavelength."
الف: با غذای هندی امشب موافقی؟ ب: من هم همینو می خواستم پیشنهاد بدهم! چه تفاهمی با هم داریم!
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: دل را به دریا زدن- آخر جان را کندن
To bravely do something unpleasant
Ex: I know she's disappointed to have not gotten her dream job, but the sooner she bites the bullet and accepts it, the sooner she can move on.
میدانم بخاطر نیافتن شغل رویاییش ناامیده، اما هر چه زود تر جان را بکنه و اون را قبول کنه، زودتر راه می افته.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: فلنگ را بستن - جیم شدن
To leave a place quickly
Ex: I beat a hasty retreat when I saw my ex-boyfriend walk into the party.
وقتی دیدم دوست پسر قبلی ام پاش رو توی مهمانی گذاشت، فلنگ رو بستم.
EX: When the rain started, everyone on the field beat a retreat indoors.
وقتی باران شروع شد، همه از توی زمین جیم شدند و رفتن زیر یک سقف.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه:1- دست و بال بازتر داشتن - 2- بر منصب صدارت
To be in control of a situation
Ex: Make sure to get good grades now, so that you're in the saddle when it comes time to choose a college.
تلاش کن الان نمره های خوبی بگیری، چرا که موقع انتخاب دانشگاه دست و بالت بازتره.
Ex: It’s too early to say if she is a good manager. She hasn’t been in the saddle for very long.
فعلا نمیشه گفت مدیر خوبیه. خیلی وقت نیست که بر منصب صدارت نشسته است.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: قاطی کردن- سیم های کسی قاطی شدن
To be confused
Ex: I'm sorry for bringing you the wrong order, sir, I've been getting my wires crossed all day!
ببخشید سفارش اشتباهی را برای شما اورده ام. امروز کلا سیم هایم قاطی کرده اند.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: قلق چیزی را بدست اوردن /بلد بودن
To learn/know how to perform a job
Ex: He tried hiring more salesmen to push the products, but they took too much time to learn the ropes.
او تلاش کرد فروشندگان بیشتری را به خدمت بگیرد تا محصولات را رد کنند، اما خیلی وقت طول کشید تا انها قلق کار دستشان بیاید.
Ex: He'd been in the business for over ten years so he knew the ropes.
ده سال است که در این کسب و کار است لذا قلق کار را می داند.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: افسار کسی یا چیزی را بدست گرفتن- کنترل کردن کسی یا چیزی- آزادی کسی یا چیزی را سلب کردن
To have a tight control over something or somebody
Ex: We try to keep a tight rein on our expenditures, but that's not always possible.
سعی می کنیم که جلوی هزینه ها را بگیریم، ولی بعضی وقت ها نمیشود.
Ex: It is said that he kept a very tight rein on his daughters, and that he was a very strict father.
می گویند نمی گذاشته دختراش آزاد باشند و اینکه پدر سخت گیری بوده است.
منبع: درآمدی بر اصطلاحات ضروری آیلتس
گرد آوری : مهین فر
ترجمه: دنج و راحت ( اگر چه زوار در رفته)
کاربرد: قدیمی
EX: My old house may seem small to you, but I think it's cozy. It's as comfortable as an old shoe.
خونه قدیمی من شاید بنظر شما کوچک باشه، اما خیلی دنجه! دنج و راحت!
مترجم: مهین فر
ترجمه: بی موالات- بی کلاس
کاربرد: رایج
معادل : low class/ uncouth/ as common as dirt
EX: I can't believe he just put his elbows on the dinner table—why, he must be as common as an old shoe!
باورم نمیشه چقدر راحت آرنج هاش رو گذاشت روی میز نهار خوری- چطور، حتما آدمه بی کلاسیه!
مترجم: مهین فر
Definition: To be less respected
احترام خود را از دست دادن
Ex: He could lose face if other people see that he got everything wrong.
ترجمه: ممکن بود آبرویش برود اگر دیگر افراد ببینند که همه چیز رو اشتباه برداشت می کنه!
تمرین 1- دوست ندارم جلوی رفیقام کوچک بشم.
نکته: می توان از حرف اضافه with با این اصطلاح در معنای جلوی کسی بجای in front of استفاده کرد.
Ex: I didn’t want to lose face with my family
ترجمه: نمی خواستم جلوی خانواده ام کوچک بشوم.
Definition: To pretend not to see something
وانمود کنیم چیزی را ندیده ایم
Ex: The teacher turned a blind eye to some of the children’s bad behavior.
ترجمه: معلم رفتار بد برخی از دانش آموزان را نادیده گرفت.
تمرین 2: بنظر من پدر مادرها نباید اشتباهات فرزندانشان را نادیده بگیرند.
نکته: این اصلاح برای بیان نادیده گرفتن مشکلات بیشتر کاربرد دارد و می توان در قالب شنیداری هم از اصطلاح زیر به معنی ناشنیده گرفتن استفاده کرد.
Turn a deaf ear to
نشنیده گرفتن چیزی
Ex: The government shouldn’t turn a deaf ear to what people say.
ترجمه: دولت نباید حرف مردم را نشنیده بگیرد.
Definition: Suddenly and unexpectedly
بطور ناگهانی و غیر منتظره
Ex: My uncle just arrived out of the blue.
ترجمه: عموی من یهو سر و کله اش پیدا شد.
تمرین 3: داشتیم تلویزیون تماشا می کردیم که یهو برق رفت.
Definition: Far away but able to be seen or heard
بسیار دور ولی قابل رویت و شنیدن
Ex: We could see lights in the distance.
ترجمه: ما می تونستیم چراغ ها را از دور ببینیم.
تمرین 4: از دور می تونستم صدایش رو بشنوم.
نکته: استفاده از حرف تعریف The ضروری می باشد.
Definition: Always
Ex: I ring my mother every day without fail.
ترجمه: رد خور نداره که هر روز با مادرم تماس نگیرم.
نکته: این اصطلاح معمولا در پایان جمله بکار می رود.
تمرین 5: رد خور نداره که در روز سه تا بسته سیگار نکشه.
Definition: If nothing else one has done is successful.
اگر کارهایی که یک نفر انجام داده موفقیت آمیز نباشه
Ex: If all else fails, I will have to sell the car.
ترجمه: اگر شرایط جور نشه مجبور خواهم بود ماشین را بفروشم.
تمرین 6: اگر شرایط جور نشه دولت مجبور خواهد بود جام زهر را بنوشد.
Definition: sounds familiar
Ex: A: Have you heard of a virus called Corona virus? B: it rings a bell.
ترجمه: الف- اسم ویروسی بنام کرونا رو شنیده ای؟ چقدر آشنا ست؟!
تمرین 7: کتابی که شما دارید در موردش حرف میزنید آشنا بنظر میرسه.
نکته: این اصطلاح زمانی بکار میرود که نام چیزی آشنا باشد نه قیافه یا چهره کسی که در این صورت از sounds familiar بکار می رود.
Definition: Not certain about something
مطمئن نبودن درباره چیزی
Ex: A: Do you want to go out? B: That depends.
ترجمه: می خواهید بروید بیرون؟ بستگی داره!
تمرین 8: الف: دوست دارید در یک شهر بزرگ یا کوچک زندگی کنید؟ب: بستگی داره!
Definition: To avoid somebody or something
پرهیز کردن از چیزی یا کسی
Ex: I would steer clear of that place. It’s not very safe.
ترجمه: من دیگه دور و بر اونجا پیدام نمیشه! اصلا امن نیست.
تمرین 9: برای داشتن آینده خوب باید دور تنبلی را خط بکشید.
Definition: To emphasize a question when you are angry or surprised.
برای تاکید بر سوال زمانیکه شما عصبانی یا شگفت زده هستید.
Ex: Why on earth are you shouting? Be quiet!
ترجمه: تو را بخدا چرا داری داد می زنی؟ ساکت باش!
تمرین 9 :تو را خدا چرا داری گریه می کنی؟
پاسخ تمرین ها:
- I don’t like to lose face with my friends.
- I think parents shouldn’t turn a blind eye to their children’s bad behavior.
- We were watching T.V when, out of the blue, the power went out.
- I could hear him in the distance.
- He smokes three packets of cigarette every day without fail.
- If all else fails, the government will have to eat the humble pie.
- The book you are talking about rings a bell.
- A: Do you like to live in a large or small city? B: That depends.
- To have a brighter future you should stay clear of laziness.
- Why on earth are you crying?
- He got into a state as soon as he heard the news.
برای ورود به ویدئو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
حال کسی خوش نبودن/ حال کسی بد شدن
Definition: To be/get anxious or upset
مظطرب بودن/شدن و بهم ریختن
Ex: She was in a terrible state, so I decided to stay and look after her.
حالش اصلا خوش نبود بنابراین من تصمیم گرفتم کنارش بمونم و ازش مراقبت کنم.
نکته: می توانیم از کلمه terrible برای شدت دادن به این معنی استفاده کنیم.
تمرین 1: به محض اینکه خبر را شنید حالش خیلی بد شد.
عاقلانه بودن/ صلاح بودن
Definition: To be practical and logical
عملی و منطقی بودن چیزی
Ex: It makes a lot of sense to buy now while houses are cheap.
عاقلانه است الان که خانه ارزان هست خرید کنیم.
نکته: می توانیم از صفت a lot of قبل از این اصطلاح برای شدت دادن استفاده کنیم.
تمرین 2 : عاقلانه نیست کاری کنیم جلوی خانواده اش کوچک بشه.
چطور ...؟
Definition: Why something surprising has happened.
اینکه چرا یه موضوعی که جذاب هست اتفاق افتاده است.
Ex: How come you are here so early.
چطور اینقدر زود آمدی؟
نکته: این کلمه می تواند بجای why بکار رود با این تفاوت که گوینده تعجب خود را نشان می دهد و نکته حائز اهمیت این است که از نظر گرامری مستقیما بعد از how come جمله بصورت خبری می آید.
تمرین3 : چطور درب بسته است؟
چه جور/ مثل چی/دیوانه وار
Definition: very fast/hard/much...
بسیار سریع/ دشوار ....
Ex: I had to run like mad to catch the bus.
مثل چی مجبور بودم برای رسیدن به اتوبوس بدوم.
نکته: می توانیم از اصطلاح flat out بجای این اصطلاح استفاده کنیم.
تمرین 4 : مثل چی داشت باران می بارید.
برای چیزی یا انجام کاری دو دل بودن
Definition: To be uncertain about something
Ex: I was in two minds about going to Paul's last night.
دیشب دو دل بودم بروم به خانه پاول یا نه!
تمرین 5 : دو دل بودن ماشینم را بفروشم یا نه!
دست آخر/ نهایتا/ آخرش
Definition: Finally
Ex: In the end, I decided to go.
سرانجام تصمیم گرفتم بروم.
تمرین 6 : دست آخر، دو هیچ شکست خوردیم.
خوب شد که ....
Definition: I'm happy it happened that...
Ex: It's a good thing that I did.
خوب شد که این کار را انجام دادم.
تمرین 7: خوب شد که واقعیت را بهش نگفتی.
ادم خوش خنده
Definition: one who always laughs
Ex: he was a good laugh.
ادم خوش خنده ای بود.
تمرین 8 : این خیلی خوبه که شما آدم خوش خنده ای هستید.
در پول غوطه خوردن
Definition: To be rich
Ex: and apparently, he is rolling in money.
و از قرار معلوم، تو پول غوطه می خوره.
تمرین 9 : دنبال کسی هستم که پولش از پارو بالا بره.
صبح خروس خوان/ دمدمه های صبح
Definition: Early in the morning
Ex: we left the camp bright and early.
دمدمه های صبح از اردوگاه زدیم بیرون.
تمرین 10: من همیشه صبح خروس خوان بیدار میشوم تا کامروا باشم.
پاسخ تمارین
1- As soon as he heard the news, he got into a terrible state.
2- It doesn't make sense to make him lose face with his family.
3- How come the door is closed?
4- It was raining like mad.
5- I was in two minds about selling my car.
6- In the end, we were beaten two-nill.
7- It's a good thing that you didn't tell him the truth.
8- It's a good thing that you are a good laugh.
9- I'm looking for someone who is rolling in money.
10- I always wake up bright and early to catch more worms.
برای دیدن ویدئو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
(نهایت) استفاده از چیزی بردن
Definition : make good use of sth
Ex : I woke up bright and early to take the full advantage of good weather.
صبح زود بیدار شدم تا از هوای خوب نهایت استفاده رو ببرم.
نکته: دقت شود که take advantage of sb به معنی "سو استفاده کردن از کسی" است و معنی متفاوتی نسبت به اصطلاح ما دارد.
تمرین 1: بیا نهایت استفاده از آب و هوا رو ببریم و بریم ساحل.
اطلاع ندارم
Definition : use to say that you don’t know the answer to sth . SYN : search me INF.
EX : which way was the quickest way back? Don’t ask me, he said.
کدام راه سریع ترین مسیر برگشت بود؟ جواب داد ، اطلاعی ندارم.
تمرین 2 : نمی دونم عینکت رو کجا جا گذاشتی.
خیلی راحت / مثل آب خوردن
Definition : a thing that is very easy to do.
Ex: I can make the machine run. It is a piece of cake.
من می تونم دستگاه رو راه بندازم. مثل آب خوردن هستش.
تمرین3 : برای او امتحان دادن مثل آب خوردنه.
همون حرفای همیشگی
Definition: used when you think sb is speaking with too much confidence about sth that they think will happen.
Ex: he said: I do know the reciepe loudly. Famous last words!
گفت : دستور پخت رو خیلی خوب میدونم. همون حرفای همیشگی!
تمرین 4 : تام: دیگه عمرا پامو تو این خونه بزارم. هری: همون حرفای همیشگی.
تصمیم خود را عوض کردن
Definition : change your decision or opinion about sth.
Ex : we followed him for half an hour before he changed his mind.
قبل از این که تصمیم خودش رو عوض کنه نیم ساعت دنبالش رفتیم.
تمرین 5 : اول که دیدمش ازش خوشم نیومد ولی الان نظرم عوض شده.
به جایی نرسیدن. راه به جایی نبردن.
Definition : make no progress or have no progress .
Ex : he confessed that we are getting nowhere.
او اعتراف کرد که ما هیچ پیشرفتی نداریم.
تمرین 6 : داشت سعی کی کرد که متقاعدش کنه بزاره رانندگی کنه، ولی راه به جایی نبرد.
در آن صورت
Defenition : used to say what will happen, or what you will do.
Ex : well, in that case ,we should give her a ring. I said.
من گفتم در آن صورت بهتره با او تماس بگیریم.
تمرین 7: قهوه ای نمونده. خب در این صورت چایی میخورم.
مسئول شخص یا چیزی بودن.
Defenition: having control or commond (of sb/sth)
Ex : who is in charge of this group?
مسئول این گروه کیه؟
تمرین 8 : معلم منو مسئول سازماندهی پروژه کرد.
تماس گرفتن (با یک نفر)
Defenition: make contact with sb by phone.
Ex: there was no signal on my phone so we couldn’t get through to him.
گوشی من آنتن نداشت برا همین نتونستیم باهاش تماس بگیریم.
تمرین 9 : تونستی به مامانت زنگ بزنی؟
خدارو شکر
Defenition: used to say you are pleased and relieved about Sth.
Ex: I bought a car then, thank heavens for that.
خداروشکر بالاخره یه ماشین خریدم.
تمرین 10: خداروشکر که مدیر منو اخراج نکرد.
پاسخ تمارین
1- Let's take advantage of the weather and go to the beach.
2- Don't ask me where you've lrft your glasses.
3- For him, taking tests is a piece of cake.
4- Tom: I will never ever come to this house again. Harry: famous last words.
5- When I first met him I didn't like him but I've changed my mind.
6- He was trying to persuade her to let him drive, but he was getting nowhere.
7- There is no coffee left. well in that case I'll have tea.
8- The teacher put me in charge of the project.
9- Did you manage to get through to your mother?
10- The boss didn't fire me, thank heavens for that.
برای ورود به آزمون و ویدئو مرتبط کلیک کنید.
مسافت کم – دم دست
Definition: a short distance.
Ex: The apartment is just a stone's throw from the sea.
آپارتمان تنها چند قدم تا دریا فاصله دارد.
نکته: این اصطلاح برگرفته از حد فاصلی است که می توان یک قلوه سنگ را پرتاب کرد.
تمرین 1: منزل شما تا اینجا خیلی فاصله داره؟ نه، یه خورده راه بیشتر نیست.
موضوع ناراحت کننده ای را با خنده گفتن. با خنده پاسخ دادن
Definition: to make yourself laugh about something unpleasant in order to make it seem less important or serious
Ex: She tried to laugh off their remarks, but I could see she was hurt.
سعی کرد به اضهارات آنها بخنده اما من فهمیدم که ناراحت شد.
تمرین 2 : مربی به این ایده که می گفت تیمش آماده ی بازی نیست خندید.
دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن
Definition: it is better to arrive late than not at all.
Dan finally paid me the money he owed me."Well, better late than never."
دن بالاخره پولی که بهم بدهکار بود رو داد. "خب دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه"
تمرین3 : طوری نیست اگه دیر کنی. دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدنه.
قرار بر انجام کاری بودن – تعیین کردن تکلیف انجام کاری
Definition: if you are supposed to do sth you should do it because sb told you to do it or it is your responsibility to do it
Ex: you were supposed to be back by five.
شما باید تا ساعت 5 بر می گشتی ( قرار بود تا ساعت پنج برگردی)
تمرین 4 : بچه ها بایدتا ساعت پنج در مدرسه باشند.
اعلام حضور کردن( در هتل، در فرودگاه و...)
Defenition: go to a desk in an airport or hotel and tell an official that you have arrived.
Ex: Passengers are requested to check in two hours before the flight
از مسافران درهواست میشه دو ساعت قبل از پرواز اعلام حضور کنند.
نکته: این فعل دو کلمه ای به معنی "حال کسی را پرسیدن" هم می باشد.
تمرین 5 : میتونی با اعلام حضور آنلاین در وقتت صرفه جویی کنی.
بهتر شدن – بهبود یافتن
Defenition: ( of a business, sb's situation,etc.) to become better
Ex: I hope everything will start to look up in the new year.
امیدوارم در سال جدید همه چیز روب بهتر شدن بره.
تمرین 6 : بالاخره اوضاع مالیمون داره بهتر میشه.
سرو کله کسی پیدا شدن – آمدن کسی
Definition: arrive in a place where sb is waiting for you
Ex: she didn’t show up till next morning.
تا صبح روز بع سرو کله اش پیدا نشد ( نیومد)
تمرین 7: انتظار داشتیم 30 نفر بیان، ولی نصفشون نیومدن.
جستجو کردن لغت یا اطلاعات در کتاب یا اینترنت
Definition: to try to find a piece of information by looking in a book or on a computer
Ex: If you don't know what the word means, look it up in a dictionary.
اگه معنی کلمه ای رو نمیدونی، تو دیکشنری سرچش کن.
تمرین 8 : همیشه قبل از حدس معنی کلمه سرچش کن.
داستان سرهم کردن – دلیل تراشی کردن
Definition: to invent something, such as an excuse or a story, often in order to deceive.
Ex: I made up an excuse about having to look after the kids.
من برای نگهداری از بچه ها یک بهانه تراشیدم.
تمرین 9 : بابام همیشه تو سرهم کردن داستان تبحر داشت.
پروف کردن
Definition: to put on a piece of clothing to discover if it fits you or if you like it.
Ex: Try on the shoes to see if they fit.
کفش ها رو بپوش تا ببینی اونا اندازه هستند.
تمرین 10: چه لباس فوق العاده ای. چرا امتحان نمی کنی ببنی اندازه است یا نه؟
پاسخ تمارین
1- Is your house far from here?" "No, it's only a stone's throw away.
2- The coach laughed off the idea that his team wasn't ready to play.
3- it doesn't matter if you are late. "better late than never".
4- Kids are supposed to be at school by 5.
5- You can save your time by checking in online.
6- Our financial situation is looking up at last.
7- We were expecting 30 people to come, but half of them never showed up.
8- always before guessing the meaning of a word, look it up.
9- My dad was always really good at making up stories.
10- What a gorgeous dress - why don't you try it on for size?. (to discover whether it fits).
برای ورود به آزمون مرتبط و ویدئو کلیک کنید.
بررسی کردن – پیگیری کردن
Definition: investigate and try to discover the facts about sth, e.g. a crime, a problem.
Ex: I complained to the airline, and they are looking into it.
به خطوط هوایی اعتراض کردم و اونا دارند پیگیری می کنند.
تمرین 1: داریم این احتمال رو بررسی می کنیم که دو بخش را باهم ادغام کنیم.
روبرو شدن/مواجه شدن با کسی یا چیزی به طور اتفاقی
Definition: meet sb or find sth by chance.
Ex: I came across the word in an article.
با اون لغت در یک یک مقاله مواجه شدم( بر خوردم).
تمرین 2 : دیروز اتفاقی به معلم زبان مدرسمون تو خیابون برخوردم.
بیانگر کلمات بودن/ مخفف یک واژه بودن.
Definition: represent or mean (WWW stands for World Wilde Web).
Ex: GMT stands for Greenwich mean time.
GMT مخفف میانگین زمانی گرینویچ است
تمرین3 : www مخفف چه لغاتی است؟
در رابطه عاطفی بودن با کسی
Defenition: spend time with sb and have a romantic relationship with them.
Ex: Maria is going out with Tom's brother.
ماریا با برادر تام روابط عاشقانه دارند.
تمرین 4 : اون دو تا خیلی نقطه مشترک دارند. چطوریاست باهم رابطه عاشقانه ندارند؟
کاهش دادن مصرف چیزی
Defenition: an act or instance of reducing something, especially expenditure.
Ex: I must cut back on sweets to lose weight.
باید مصرف شیرینی رو کم کنم تا وزن کم کنم.
تمرین 5 : اگه ورزش باعث میشه درد داشته باشی، بهتره کمتر ورزش کنی.
طول کشیدن
Defenition: continue for too long.
Ex: the meeting dragged on for hours.
جلسه ساعت ها طول کشید.
تمرین 6 : نمی خام این شرایط تا آخر ادامه داشته باشه.
ادامه دادن کاری (مثبت و خوشایند)
Defenition: continue with an activity for a period of time.
Ex: I carried on painting while the light was still good.
تا وقتی که نور خوب بود به رنگ کاری ادامه دادم.
تمرین 7: منو فراموش کن به زندگیت ادامه بده.
ادامه دادن به انجام کاری (منفی و ناخوشایند)/مدام به کاری ادامه دادن
Defenition: repeat sth many times, often in an annoying way.
Ex: Michael's very annoying-he keeps on taking my pen.
میشل خیلی آزار دهنده است- مدام خودکار منو برمی داره.
تمرین 8 : تمام مدت مدام از من سوال می پرسید.
برگشتن به کاری/ کاری را پس از یک وقفه دوباره شروع کردن.
Defenition: continue doing sth, often after an interruption.
Ex: Be quiet and get on with your work.
ساکت باش و برگرد سرکار خودت.
تمرین 9 : قهوشو تموم کرد و برگشت سر درس خوندنش.
ماندگارشدن/ بیشتر ماندن
Defenition: continue enjoying yourself, studying, or working in a place, often after others have left.
Ex: the weather was grate, so we stayed on for a couple more days.
هوا عالی بود، بنابراین یه چند روز بیشتر موندیم.
تمرین 10: ای کاش بیشتر تو سفرم مونده بودم.
پاسخ تمارین
1- We're looking into the posibility of merging the two departments.
2- I came across my English teacher in the street yesterday.
3- what does WWW stand for?
4- Those two have a lot of things in common. how come they havn't gone out with each other?
5- If exercise causes you pain, you should cut back on it.
6- I don't want these situations drag on forever.
7- Forget about me, carry on with your life.
8- She kept on asking me questions the whole time.
9- He finished his coffee and got on with his homework.
10- I wish I had stayed on my trip.
برای ورود به ویدئو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
به رانندگی ادامه دادن
Definition: continue driving.
Ex: we drove on for several kilometers.
ما برای چندین کیلومتر به رانندگی ادامه دادیم.
تمرین 1: چقدر دیگه باید قبل از توقف برای شب به رانندگی ادامه بدیم؟
ادامه دادن به کاری بدون وقفه یا تغییر رویه
Definition: continue without changing.
Ex: I can't go on protecting you.
دیگه نمیتونم ازت محافظت کنم.
تمرین 2 : اگه همینجوری ادامه بدی، دیگه اصلا رفیق نخواهی داشت.
صحبت کردن طولانی به طور آزار دهنده ای درباره یک موضوع (فک زدن)
Definition: talking about sth for a long time in a boring way.
Ex: he went on and on about his car.
(یکریز درباره ماشینش حرف زد. (فک زد
تمرین3 : یکریز داشتی درمورد دوس پسرت حرف میزدی برای همین یهو رفتم.
بدرقه کردن کسی.
Definition: go to an airport,station,etc. with sb in order to say goodbye to them.
Ex: I went to the airport to see him off.
به فرودگاه رفتم تا او را بدرقه کنم.
تمرین 4 : پدرومادرم تو فرودگاه منو بدرقه کردند.
بلند شدن هواپیما از روی زمین
Defenition: (of a plan) leave the ground.
Ex: because of snow tha plane couldn’t take off.
به خاطر برف هواپیما نتوانست پرواز کند.
تمرین 5 : هواپیما کِی پرواز می کنه؟
جدا افتادن/دور ماندن
Defenition:(often passive) separate sth from sth else. So it is difficult to leave or enter.
نکته: اکثرا به صورت مجهول به کار برده میشه
Ex: we were cut off from the rest of the village because of flood.
بخاطر سیلاب از دیگر قسمت های روستا جدا شده بودیم.
تمرین 6 : روستاهای زیادی بوسیله ی برف سنگین جدا افتاده بودند.
بیرون رفتن ، ترک کردن یک مکان به قصد انجام کاری
Defenition: leave a place, especially in order to do sth.
Ex: I went off to do some shopping.
رفتم بیرون تا کمی خرید کنم.
تمرین 7: او با تونی به تعطیلات رفته است.
مشغول بودن به چیزی، ور رفتن
Defenition: spend time doing sth in a relaxed way/ do sth or use sth in a carless or annoying way.
Ex: he was messing about his motorbike.
او مشغول موتورش بود/ به موتور ور میرفت
تمرین 8 : او بعد از ظهر رو با ور رفتن به کامپیوتر گذروند.
پلکیدن، ول گشتن
Defenition: relax, enjoy yourself and do nothing.
Ex: some boys lazed around in the garden.
چندتا پسر توی باغ پرسه می زدند.
تمرین 9 : آخرهفته خیلی خسته بودم تا کاری بکنم ولی همینجوری ول گشتم.
پخش و پلا بودن/ ولو بودن
Defenition: (of a number of things) be left in a place,usually untidly or where they shouldn’t be.
Ex: there were tools lying around everywhere.
ابزار ها همه جا پخش و پلا بودن.
تمرین 10: اگه جاتو بودم، هیچ پولی تو کف اداره پخش وپلا نمی کردم.
پاسخ تمارین
1- How much should we drive on before stopping for the night?
2- If you go on like this, you won't have any friends left at all.
3- You were going on and on about your boy friend and that's why I left immediately.
4- My parents saw me off at the airport.
5- When will the plane take off?
6- many villages have been cut off by the heavy snow.
7- she has gone off on holiday with Tony.
8- She spent the evening messing about on the computer.
9- I was too tired to do but lazed around this weekend.
10- I wouldn't leave any money lying around the office If I were you.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
پاتوق کردن / ول چرخیدن/ وقت گذراندن با کسی
Definition: INF spend time in a place doing nothing.
Ex: there were some boys hanging around the school entrance
چند تا پسر اطراف ورودی مدرسه پاتوق کرده بودند.
تمرین 1: با خودم فکر کردم یه مدتی همینجوری ول میچرخم تا سروکلش پیدا شه.
زندگی را گذراندن با/سرکردن با
Definition: Depend on as a source of income or support.
Ex: how much money do you need to live on?
چقدر پول برای گذراندن زندگیت نیاز داری؟
تمرین 2 : اوایل ازدواجمون با پول خیلی کمی زندگی رو می گذروندیم. (سر می کردیم)
دستور برای خلوت کردن مکان / پی کار خود فرستادن
Definition: INF go away (often used angrily as a command).
Ex: I told them to clear off.
بهشون گفتم خلوت کنن. (برید دنبال کار خودتون)
تمرین3 : خلوت کنید وگرنه زنگ میزنم پلیس.
تمام یک وعده غذایی را خوردن
Definition: to eat up all of sth.
Ex: I made my son eat up his breakfast.
پسرم رو مجبور کردم صبحانه اش رو تمام کنه. (تمام صبحانه اش رو بخوره)
تمرین 4 : پسر خوبی باش و سبزیجاتتو تا آخر بخور.
تمام یک نوشیدنی را نوشیدن. تا انتها نوشیدن/سر کشیدن
Definition: to drink all of sth
Ex: drink up your milk before going to school.
قبل از رفتن به مدرس تمام شیر رو بخور.
تمرین 5 : نوشیدنیتو تا آخر بخور. وقت رفتنه.
همه جا را مرتب کردن/ به طور کامل نظافت کردن.
Definition: to make a place look tidier by putting things back where they belong.
Ex: she cleared the breakfast things up and put the dirty stuff in the dishwasher.
چیز های صبحانه رو جمع و جور کرد و در ظرف شویی قرار داد.
تمرین 6 : از اون دسته آدمام که دوست داره میزشو همیشه تمیز کنه.
چیزی را تا انتها مصرف کردن
Definition: to use all of something.
Ex: she has used up all the hot water.
او تمام آب گرم را مصرف کرده است.
تمرین 7: میتونستی بهم بگی که همه ی خمیردندون رو مصرف کردی.
مرتب کردن/ نظم بخشیدن.
Definition: to make a place look tidy.
Ex: it's time we tidied up the office.
حالا دیگه وقتش هست که دفتر رو مرتب کنیم.
نکته: چنانچه بعد از it's time فاعل و فعل گذشته داشته باشیم ، "حالا دیگه وقت اون هست" ترجمه میکنیم به معنای در حال دیر شدن کار هستش.
تمرین 8 : بیاین قبل اینکه مامان برسه یه مرتب کاری داشته باشیم.
با دقت موضوعی رو بررسی کردن، به طور کامل خواندن.
Definition: look at, check, or discuss sth carefully.
Ex: we will go through the details later on.
ما جزییات را بعدا مورد بررسی قرار خواهیم داد.
تمرین 9 : شروع به بررسی دقیق نامه ها کرد.
سرتاسر چیزی را تجربه کردن/ مرحله سختی را پشت سر گذاردن.
Definition: experience and survive sth very difficult.
Ex: his father has lived through two wars.
پدرش دوتا جنگ رو پشت سر گذاشته.
تمرین 10: هیچوقت درد و ترسی که من تو زندگیم داشتم رو نمیتونی تجربه کنی.
پاسخ تمارین
1- I thought I’d hang around for a while and see if she shows up.
2- We lived on very little when we first got married.
3- Clear off or I will call the police.
4- Be a good boy and eat up your vegetables.
5- Drink up! It’s time to go.
6- I’m one of those people who always likes to clear their desk up.
7- You could have told me that you’d used up all the toothpaste.
8- Let’s have a tidy-up before Mum gets home.
9- He started to go through the letters.
10- You could never know the pain and fear I had lived through.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
نگاهی انداختن به کتاب، کتاب را ورق زدن و دیدن بدون خواندن آن.
Definition: look through sth quickly, without reading it.
Ex: I flicked through his new book.
کتاب جدیدش رو نگاهی انداختم.
تمرین 1: من کتاب رو برداشتم و نگاهی انداختم.
خواندن بخشهایی از یک کتاب،مقاله و ... در زمان ورق زدن آن. مرور کردن
Definition: look at the pages of sth, reading it only in part
Ex: I looked through your report yesterday.
بخشهایی از گزارش شما را خواندم.
تمرین 2 : او یاداشت هایش را قبل از امتحان مرور کرد.
سرتا سر چیزی را خواب بودن با وجود سرو صدا
Definition: continue sleeping while there is a lot of noise around you.
Ex: I managed to sleep through the storm.
.تونستم سرتا سر طوفان رو بخوابم
تمرین3 : اون نوزاد، تمام شب رو با آرامش خوابید.
پس بردن
Definition: to take something you have bought back to a shop because it is not suitable.
Ex: the radio was faulty so I took it back.
رادیو خراب بود برا همین اون رو پس بردم.
تمرین 4 : اگه تی شرت اندازه نیست پس اش بده.
پس دادن
Definition: to give something to the person it belongs to or the person who gave it to you
Ex: she took her car key by mistake, but gave it back this morning.
او سوییچ ماشینش رو اشتباها برداشته بود اما امروز صبح اون رو پس داد.
تمرین 5 : قطعا شما می تونید یه نگاهی بهش بندازید تا وقتی که اون رو پس می دید.
در جای خود قرار دادن چیزی.
Definition: to return something to its usual place or to the place where it was before it was moved
Ex: If you use something, put it back.
اگه از چیزی استفاده می کنی اون رو سر جای خودش بگذار.
تمرین 6 : او چند صفحه از کتاب رو خوند بعد توی قفسه گذاشتش سر جای خودش.
پس آوردن – برگرداندن
Definition: return to this place with sth that you have taken or borrowed/ return sb to a place, usually by car.
Ex: I will go there by bus and Jim can bring me back.
با اتوبوس میرم اونجا و جیم میتونه منو برگردونه.
تمرین 7: وقتی کارت با کتابها تموم شد، لطفا برشون گردون.
پس فرستادن
Definition: return sth by post, messenger, waiter, etc.
Ex: the books were damaged so I sent them back.
کتاب ها آسیب دیده بودند منم اونا رو پس فرستادم.
تمرین 8 : پیراهن ها اون چیزی که من سفارش داده بودم نبودند خوب منم اونا رو پس فرستادم.
تماس مجدد گرفتن
Definition: return sb's phone call. SNY ring back.
Ex: he rang at 2.00. I said I'd phone him back later.
او ساعت 2 تماس گرفت من به او گفتم خودم بعدا تماس خواهم گرفت.
تمرین 9 : امروز صبح که او تماس گرفته بود من بیرون بودم. با او تماس خواهم گرفت.
باز گرداندن پول/ باز پرداخت کردن
Definition: return to sb the money that you borrowed from them.
Ex: dad lent me the money. But I've paid him back.
پدر پول رو به من قرض داد اما من پولش رو بهش برگردوندم. ( قرضم و پرداختم)
تمرین 10: او هر شاهی را که به تو بدهکار است پس خواهد داد.
پاسخ تمارین
1- I picked up the book and flicked through.
2- She looked through her notes before the exam.
3- The baby slept peacefully through the night.
4- If the shirt doesn’t fit, take it back.
5- Of course you can have a look at it, as long as you give it back.
6- she read a few pages then put the book back on the shelf.
7- when you have finished with the books, pleased bring them back.
8- the shirts were not the ones I ordered, so I sent them back.
9- I was out when he called me this morning .so I'll phone him back.
10- he will pay back every cent he owes you.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
برگشتن به یک مکان (مثل منزل یا محل کار)
Definition: return, especially to your home or workplace.
Ex: when do you get back.
کی برمیگردی؟
تمرین 1: درست قبل از وقت ناهار برگشت.
دوباره به دست آوردن/پس گرفتن
Definition: to get something again after you have lost it or someone else has taken it.
Ex: can we get the money back?
می تونیم پول رو پس بگیریم؟
تمرین 2 : کتاب هایت را پس گرفتی؟
برگشتن به شرایط قبلی/ کاری را ادامه دادن
Definition: return to an earlier state, situation, etc.
Ex: I woke up and couldn’t get back to sleep.
از خواب بیدار شدم و نتونستم دوباره بخوابم.
تمرین3 : خوب، من باید برگردم سر کارم.
به صدا در آمدن
Definition: if an alarm goes off, it makes a noise to warn you about something
Ex: the alarm goes off at five.
ساعت ( زنگ هشدار) ساعت پنج به صدا رد میاد.
تمرین 4 : سارقان پا به فرار گذاشتند وقتی که آژیر به صدا درآمد.
خاموش شدن/ از کار افتادن یک وسیله یا جریان( قطع جریان برق)
Definition: if a machine or piece of equipment goes off, it stops working
Ex: the lights suddenly went off.
چراغ ها ناگهان خاموش شدند.
تمرین 5 : موتورخانه مرکزی ساعت 9 خاموش میشه.
منفجر شدن/عمل کردن برای بمب
Definition: to explode or fire
Ex: the bomb went off.
بمب منفجر شد.
تمرین 6 : تفنگ شلیک کرد و گلوله از بالای سرش رد شد.
برتن کردن / پوشیدن
Definition: to put a piece of clothing on your body.
Ex: I put my best suit on.
بهترین کت و شلوارم را پوشیدم.
تمرین 7: او لباس فرمش را در آورد و ژاکت و شلوار پارچه ای پوشید.
روشن کردن/ وصل کردن جریان برق.
Definition: to make a machine or piece of electrical equipment start operation.
Ex: he put the light on.
او چراغ را روشن کرد.
تمرین 8 : کتری را روشن کنم؟
وزن اضافه کردن/ چاق شدن
Definition: become fatter and heavier Synonym
Ex: I put on a lot of weight last year.
سال قبل خیلی چاق شدم.
تمرین 9 : او در حدود پنج کیلو وزن اضافه کرده است.
خراب شدن / از کار افتادن
Definition: stop working
Ex: the car broke down.
ماشین از کار افتاد/خراب شد.
تمرین 10: تاکسی در مسیر برگشت از کوهستان خراب شد.
پاسخ تمارین
1- He got back to the office just before lunchtime.
2- did you get your books back?
3- well, I must get back to work.
4- The thieves ran away when the alarm went off.
5- The central heating goes off at 9 o'clock
6- The gun went off and the bullet went flying over his head.
7- He took off his uniform and put on sweater and trousers.
8- Shall I put the kettle on?
9- he's put on about five kilos.
10- the taxi broke down on the way back from the mountains.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
بی وقفه گریستن / زیر گریه زدن
Definition: to be unable to stop yourself crying, especially in public
Ex: She broke down at the news.
او بخاطر آن خبر زد زیر گریه.
تمرین 1: به شدت اشک ریخت وقتی خبر را شنید.
غروب کردن
Definition: disappearing below the horizon. OPP come up.
Ex: the sun's going down.
خورشید در حال غروب کردن است.
تمرین 2 : وقتی خورشید غروب می کنه دلم میگیره.
کاهش یافتن/ پایین آمدن نرخ چیزی و متضاد آن بالا رفتن نرخ چیزی
Definition: become lower. OPP go up.
Ex: prices went down by ten per cent.
قیمت ها تا ده درصد کاهش یافتند.
تمرین3 : خداروشکر قیمت ها اون قدر بالا نرفت.
بستن / محکم کردن ( برای زیپ ،بند یی دکمه لباس)
Definition: to fasten something, or to be fastened in a particular way
Ex: I can't do this zip up
نمی تونم این زیپ رو ببندم.
تمرین 4 : دکمه های کتت رو ببند وگرنه سرما میخوری.
دستی سر و گوش جایی کشیدن/ تعمیر کردن
Definition: do something up to repair an old building or car, or to improve its appearance
Ex: they are doing the flat up.
آنها مشغول تعمیر آپارتمان هستند.
تمرین 5 : آنها کلبه قدیمی را نو نوار کردند.
سروکله کسی پیدا شدن/ رسیدن
Definition: to arrive at a place, especially in a way that is unexpected
Ex: You can’t just turn up and expect a meal.
نمی شه یه دفعه بیایی و توقع غذا داشته باشی.
تمرین 6 : کی سرو کله اینا پیدا شد؟
پیدا شدن اتفاقی چیزی که گم شده است
Definition: to be found, especially by chance, after having been lost
Ex: Eventually my watch turned up in a coat pocket.
دست آخر ساعتم توی جیب کتم پیدا شد.
تمرین 7: نگاه کن حلقه ازدواجم پیدا شده.
دست و پای کسی را بستن
Definition: tie somebody up to tie someone’s arms, legs etc so that they cannot move
Ex: The intruders tied Kurt up and left him.
افراد مزاحم، دست و پای کرت را بستند و رهاش کردند.
تمرین 8 : آنها دست و پای او را بستند.
دست کسی بند بودن / مشغول بودن
Definition: be tied up to be very busy, so that you cannot do anything else
Ex: I can’t see you tomorrow – I’ll be tied up all day
نمی تونم فردا ببینمت، تمام روز رو مشغول خواهم بود ( دستم بند خواهد بود).
تمرین 9 : او فعلا دستش بند.
از سر راه فردی کنار رفتن,مزاحم کسی نشدن، دوری کردن از کسی
Definition: If you keep out of someone's way or stay out of their way, you avoid them or do not get involved with them.
Ex: I'd keep out of his way as much as I could.
آگه من بودم مزاحمش نمیشدم.
تمرین 10: خیلی عصبانیه مزاحمش نشو. (یعنی ازش دوری کن)
پاسخ تمارین
1- She broke down in tears when she heard the news
2- I feel blue when the sun goes down.
3- Thank God, the prices didn't went up that much.
4- Do up your coat's buttoms unless you'll catch a cold.
5- They did up an old cottage.
6- when did they turn up?
7- Look! My ring's turned up!
8- they tied him up.
9- She is tied up at the moment.
10- He's very angry,so just keep out of his way.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
حفظ کردن
Definition: learn sth by reading or hearing it repeatedly until you remember it exactly.
Ex: there are certain things such as irregular verbs that you can learn by heart.
چیزهای هستند مثل افعال بی قاعده که شما می تونی اونا رو حفظ کنی.
تمرین: در مدرسه ما مجبور بودیم اشعار رو به طور حفظی یاد بگیریم.
با صدای بلند گفتن / خواندن
Definition: Say /read sth so that others can hear it.
Ex: saying something out load can help you to practice the pronunciation and remember it.
گفتن بعضی موضوعات با صدای بلند می تونه به تمرین تلفظ و به خاطر سپردن شما کمک کنه
تمرین: شما برای حفظ کردن کلمات اونا رو با صدای بلند می خونید؟
عقب افتادن از چیزی
Definition: not do sth on time ,and then have more to do later.
Ex: don’t miss lessons ,or you will get behind with your work.
کلاس هات رو از دست نده وگرنه از کلاس عقب خواهی افتاد.
تمرین: تا به حال از درس هایت عقب افتاده ای؟
خود را رساندن به کسی یا چیزی
Definition: reach the level of others who are more advanced.
Ex: if you miss a lot of classes ,it's very defficult to catch up with other students.
اگر شما کلاسهای زیادی رو از دست بدی سخته خودت رو به بقیه دانش آموزان برسونی.
تمرین: تو برو من خودمو میرسونم.
دست کشیدن از کاری/ تسلیم شدن
Definition: stop trying to do sth ,or accept that you cannot do sth.
Ex: she gave up his job and started writing potry.
او از کارش دست کشید و نوشتن شعر رو شروع کرد.
تمرین: "دارن" تصمیم گرفته در انتهای این فصل فوتبال رو بگذاره کنار.
چسبیدن به کاری/ ادامه دادن کاری نسبتا سخت
Definition: continue with sth even though it is difficult.
Ex: if you start something ,do you usually stick at it?
اگر کاری را شروع کنید، معمولا در انجام آن مصمم هستید؟
تمرین: اگر می خواهی در کاری موفق شوی باید بچسبی بهش
موفق شدن / به جایی رسیدن
Definition: achieve sth after a period of work or effort.
Ex: don’t give up.stick at it and you will get there in the end.
نا امید نشو. بچسب به کارت و در نهایت موفق خواهی شد.
تمرین: ما داریم به یه جایی می رسیم. (موفق میشیم)
چیزی را تقویت و مرور کردن / نگاهی اجمالی داشتن
Definition: imorove your knowledge or skill in sth, specially when you have not used it for a while.
Ex: I decided to brush up on my spanish.
تصمیم گرفتم به زبان اسپانیایی خودم مروری داشته باشم.
تمرین: من باید بر افعال بی قاعده زبان انگلیسی مروری داشته باشم.
چیزی را سر در آوردن/ درک کردن.
Definition: manage to understand sth.
Ex: I could not make sense of the grammar.
نمی تونستم گرامر رو بفهمم.
تمرین: برام خیلی سخته که از ریاضی سر در بیارم.
هم پا شدن/همراه شدن با دیگران
Definition: make progress at the same speed as others.
Ex: it was very hard to keep up with the other students.
خیلی سخت بود تا با دیگر دانش آموزان همراه بشم.
تمرین: مجبور بودم سریع راه برم تا هم پای او باشم.
پاسخ تمارین
1- at school we had to learn poems by heart.
2- do you say words out load to learn them by heart?
3- have you ever got behind with any of your studies ?
4- You go. I’ll catch up with you.
5- Darren has decided to give up football at the end of this season.
6- If you want to be successful in a job you have to stick at it.
7- we are getting there.
8- I need to brush up on irregular English verbs.
9- I find it quite hard to make sense of the math.
10- I had to walk fast to keep up with him.
برای ورود به ویدیو و آزمون مربوطه کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
فهمیدن/ تو مخ رفتن/ یاد آوردن
Definition: (of information or experience) be remember or understood
Ex: some of the new vocabulary wouldn’t sink in.
بعضی لغات جدید تو مخم نمی رفتن. (متوجه معنی اونا نمی شدم)
تمرین: یک لحظه صبر کرد تا لغاتش یادش بیاد
ذهن خود را معطوف موضوعی ساختن/ تمرکز کردن روی چیزی
Definition: continue to concentrate on sth.
Ex: when you have to work hard all day, it's not easy to keep your mind on a difficult subject.
وقتی مجبوری تمام روز رو سخت کار کنی راحت نیست که ذهن خودت رو روی موضوع سختی متمرکز کنی.
تمرین: سعی کردم حواسم و جمع کارم کنم اما نتونستم بهش فکر نکنم.
متوجه شدن/ به راحتی درک کردن
Definition: learn sth without making a big effect
Ex: I began to pick things up more quickly.
شروع کردم به سریعتر فهمیدن چیزها .
تمرین: چند تا کلمات یونانی رو سال قبل که اونجا بودم متوجه می شدم
سرپا نگه داشتن / ثابت قدم بودن در انجام کاری
Definition: Continue to do sth as well as you are doing it now.
Ex: You're doing a great job so far, James! Keep it up!
جیمی تا اینجا کارت رو عالی انجام می دهی، به همین روال ادامه بده.
تمرین: فکر نکنم دیگه بتونم ادامه بدم.
به ذهن خود فشار آوردن
Definition: to try very hard to remember or think of something
Ex: I racked my brains , trying to remember his name
به ذهنم فشار اوردم تلاش کردم تا اسمش رو به یاد بیارم.
تمرین: در ابتدا برای به یاد آوردن هر چیزی مجبور بودم به ذهنم فشار بیارم.
به یاد آوردن
Definition: if something comes back to you , you remember it or remember how to do it.
Ex: as I walked the city streets, the memories came flooding back.
همینطور که در حال قدم زدن تو خیابونای شهر بودم،خاطرات سیل آسا به یادم اومدن.
تمرین: بعداز یه مدتی همه چیز شروع کرد به یادم اومدن.
لغت یا حرفی سر زبون بودن/ بلدن بودن چیزی اما قادر به بیان نبودن
Definition: you are sure you know it ,but you can't remember it at the moment.
Ex: there were lots of words on the tip of my tongue.
بسیاری از کلمات سر زبونم بودند.
تمرین: جواب سر زبونم بود اما به فکرم نمی رسید.
از یه گوش شنیدن واز یه گوش در کردن/ قادر به یادگیری نبودن.
Definition: to be heard propmtly forgotten or dismissed.
Ex: they gave me that information years ago but it must have gone in one ear and out the other.
اونا اطلاعات رو خیلی وقت پیش به من دادند ولی باید اونا رو فراموش کرده باشم. ( باید به معنای نتیجه گیری)
تمرین: چیزایی که مردم به من میگن یادم میره.
فائق شدن بر چیزی/کاری، حل کردن مشکلی
Definition: manage to control or deal with sth. SYN get to grips with sth.
Ex: I have worked hard to try and get on top of this subject.
خیلی سخت کار کرده ام تا تلاش کنم این موضوع رو حل کنم.
تمرین: همین الان بر این موقعیت فائق شو (حل کن) وگرنه اوضاع از کنترل خارج میشه.
عادت به انجام کاری پیدا کردن
Definition: develop a particular habit
Ex: I got into the habit of reading newpapers.
من به خوندن روزنامه ها عادت پیدا کردم.
تمرین: ایده خوبیه که به درس خواندن منظم عادت کنیم؟
پاسخ تمارین
1- he paused a moment for his words to sink in.
2- I tried to keep my mind on my work, but I couldn't stop thinking about her.
3- I picked up a few words of Greek when I was there last year
4- I don’t think I can keep this up any longer.
5- at first I had to rack mybrains to remember anything.
6- after a while, things started coming back to me.
7- I had the answer on the tip of my tongue, but I could not think of it.
8- things people say to me just go in one ear and out the other.
9- Get on top of the situation right now otherwise it will get out of the hand.
10- is it a good idea to get into the habit of studying regularly?
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
درگیر چیزی شدن / غرق در چیزی شدن
Definition: INF become so involved with the details of sth that you can not make any progress.
Ex: it's important not to get too bogged down.
این مهمه که بیش از حد درگیر نشی.
تمرین: وقتی شما مشغول کار هستی معمولا درگیر جزئیات می شوید؟
حل کردن / تمرین کردن/درک کردن
Definition: solve a problem by considering the facts.
Ex: the plot is very complicated,it will take you a while to work it out.
دسیسه بسیار پیچیده است مدتی وقت شما را خواهد گرفت تا آن را متوجه شوید.
تمرین: سوالاتی رو تمرین کن که مهم هستند.
ذکر شدن/ برخاستن/ (در اینجا به معنای در امتحان آمدن)
Definition: If a question,number,name,etc, comes up, it is selected and appears somewhere (in this case in an exam appear)
Ex: these questions might come up.
این سوالات ممکن در امتحان بیاد.
تمرین: حدس میزنی کدام موضوعات در امتحان خواهند بود؟
خدا خدا کردن/ امید داشتن به اتفاق خوب
definition: Hope for good luck or succces.
Ex: I am just keeping my fingers crossed for tomrrow.
من فقط برای فردا خدا خدا می کنم.
تمرین: دست به دعا خواهم بود که همه چیز خوب پیش بره.
دنیا که به آخر نمی رسه/ شکست بزرگی نیست
Definition: INF it is not the worst thing that could happen.
Ex: it's not the end of the world if I fail.
دنیا به آخر نمی رسه اگه من قبول نشم.
تمرین: تا حالا حسی کردی که اگه خانواده ات رو از دست بدی دنیا به آخر میرسه؟
با جدیت شروع به انجام کاری کردن
Definition: begin to do sth and give serious attention to it.
Ex: it's time we got down to work.
حالا دیگه وقتش هست که کار رو شروع کنیم.
نکته: it's time to do sth به معنای وقت آن است تا کاری انجام شود مثال:
It's time to go home.
وقت رفتن به خونه است.
اما چنانچه بعد از این عبارت یک فاعل و فعل زمان گذشته باشد ترجمه آن : حالا دیگه وقتش شده به معنای اینکه برای انجام کاری فرصت کم است و یا زمان انجام کاری گذشته و باید زودتر انجام شود.
مثال:
It's time you paid me back.
پول منو پس بده حالا دیگه ( از موعد مقرر آن گذشته است)
تمرین: ما باید یکسری صحبتهای جدی رو باهم داشته باشیم.
تمام تلاش خود را کردن/ از جان مایع گذاشتن
Definition: you try as hard as possible to achieve something.
Ex: I can only do my best.
فقط می تونم تمام تلاشم رو بکنم.
تمرین: تام تمام تلاش خودش رو نمی کنه.
موفق باشی/ آرزوی موفقیت برای دیگران کردن
Definition: If you say ' Good luck' or ' Best of luck' to someone, you are telling them that you hope they will be successful in something they are trying to do
Ex: He expected everyone to wish him the best luck, but nobody did it.
از همه انتظار داشت براش آرزوی موفقیت کنند ولی هیچکس اینکارو نکرد.
تمرین: همیشه برات آرزوی موفقیت کردم.
بیدار ماندن.
Definition: go to bed later than usual.
Ex: the night before an exam, I stay up and revise.
شب قبل امتحان بیدار می مانم و مرور میکنم.
تمرین: دیشب تا دیر وقت بیدار موندم تا مقاله رو تموم کنم.
حواس خود را جمع چیزی کردن در حال انجام کاری دیگر/ نیم نگاهی داشتن به چیزی
Definition: To focus part of one's attention on someone or something else.
Ex: I keep one eye on the clock during the exam.
در طول امتحان یه چشمم به ساعت هست.
تمرین: حواسم جمع ساعت بود که خاطرم جمع باشه از قطار جا نمونیم.
پاسخ تمارین
1- do you ever get bogged down in details when you are working?
2- work out which questions are important.
3- which topics do you guess will come up in an exam
4- I will be keeping my fingers crossed that everything goes well.
5- Have ever felt it will be the end of the world if you lose your family?
6- we need to get down to some serious talking.
7- Tom isn't doing his best.
8- I have always wishe you the best luck.
9- I stayed up late last night to finish an essay.
10- I kept one eye on the clock to make sure we did not miss our train.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
چیزی را تمام کردن- فاقد چیزی بودن
Definition: use all of sth and have no more left.
Ex: I have money you can borrow if you run out.
من پول دارم می تونی قرض بگیری اگه تموم کردی.
تمرین: باید الان کاری انجام بدیم چون وقت داره تموم میشه.
ماندن در حل مسئله ای سخت.
Definition: not be able to continue with sth because it is too hard.
Ex: if you get stuck on a difficult word, just ask for help.
اگر شما در لغتی سخت گیرکردید تقاضای کمک کنید.
تمرین: من در یک سوال گیر کردم.
جا انداختن چیزی/ جاماندن از چیزی
Definition: not include sth,or fail to include sth. SYN leave sth out.
Ex: make sure you do not miss any details out.
اطمینان حاصل کنید که هیچ جزیئاتی را جا ننداخته باشید.
تمرین: اگر در یک سوال بمونم ( گیر کنم) اونو جا میندازم. ( ننوشته ازش رد میشم)
فراموش کردن / به خاطر نیاوردن
Definition: if your mind goes blank you are unable to remember the answer to a question.
Ex: I was in such a panic my mind just went completely blank.
در چنان ترسی بودم که همه چیز از ذهنم کاملا پرید
تمرین: قلبم شروع کرد به تپیدن زیاد و هیچی یادم نیومد.
نفش کشیدن / دم فرو بردن
Definition: take air into your lungs. OPP breathe out.
Ex: the doctor made me breathe in while he listened to my chest.
دکتر گفت نفس عمیق بکش در حالی که به صدای قفسه سینه ام گوش می داد.
تمرین: به آرامی نفس کشیدم تا خودم رو آروم کنم.
چنگی به دل نمی زنه / خیلی خوب نیست / تعریفی نداره
Definition: INF not be very good.
Ex: I gave you a failing grade because your paper was not up to much.
نمره قبولی بهت ندادم چون مقاله ات چندان تعریفی نداشت.
تمرین: زبان فرانسه اش چنگی به دل نمی زنه اما آلمانیش معرکه است.
بدتر شدن شرایط/ از چاله به چاه افتادن.
Definition: (of a bad condition or situation) become even worse
Ex: after losing my job things went from bad to worse.
بعد از از دست دادن شغلم اوضاع بدتر شد.
تمرین: همه چیز خراب تر شد به عنوان یک امر روزانه.
بهتر کار دیگه رو انجام دهید.
Definition: used to suggest that sb should do sth differently.
Ex: You would be better off doing a different type of course.
شما بهتر یک دوره دیگه رو بگذرونید.
تمرین: فکر کنم بهتر باشه او زندگی کردن در منزل رو شرع کنه.
ترک تحصیل کردن
Definition: leave school or college without finishing your studies.
Ex: he dropped out at the end of the year.
در پایان سال ترک تحصیل کرد.
تمرین: از دانشگاه متنفر بودم برا همین در پایان اول سال ترک تحصیل کردم.
بالعکس، در مقابل
Definition: used for talking about ways in which two people or things are different.
Ex: I help my parents a lot. By comparison my little brother never likes to do it.
من به پدرومادرم کمک میکنم ولی بالعکس داداشم هچوقت دوست نداشته این کارو بکنه.
تمرین: ورزش کردن باعث تخلیه انرژیت میشه بالعکس بازی های کامپیوتری شما رو افسرده می کند.
پاسخ تمارین
1- we must act now because time is running out.
2- I got stuck on one question.
3- if I get stuck on a question, I miss it out.
4- my heart began to race and my mind went blank.
5- I breathe in and out slowly to calm myself.
6- his French is not up to much but his German is excellent.
7- things went from bad to worse in a matter of days.
8- I think she would be better off living at home at her age.
9- I hated university, so I dropped out at the end of the first year.
10- Playing sports makes you blow off some steam. by comparison, computer games tend to feel you down.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
در جای خود بودن و مهارت داشتن/ می دونه داره چکار میکنه
Definition: doing what you are good at and enjoy.
Ex: I was in my element at university.
من در دانشگاه در کارم موفق بودم و لذت می بردم.
تمرین: میدونست داره چکاره میکنه، آتش درست کرد و استیک ها رو پخت.
تصمیم خود را سریع گرفتن./ به تنهای تصمیم خود را گرفتن
Definition: be able to think and react to things very quickly.
Ex: Oscar is not very good at thinking on his feet, he needs time to organize his ideas.
اسکار نمی تونه سریع تصمیم خودش و بگیره، زمان نیاز داره تا افکار خودش رو سازماندهی کنه.
تمرین: در این شغل شما باید قادر به تصمیم گیری باشی.
به جایی رسیدن/ موفق شدن
Definition: be successful in the future.
Ex: she will go far in her career.
او در شغلش موفق خواهد شد.
تمرین: کسی که به گذشته نگاه میکنه (فکر میکنه) نمی تونه موفق بشه. (به جایی برسه)
هنوز زود( برای نتیجه گیری)
Definition: it is too soon to know how sb/sth will develop.
Ex: we have not made much progress, but it's early days yet.
ما پیشرفت چندانی نداشته ایم؛ اما هنوز زود. (فعلا اول کار و جای پیشرفت داره)
تمرین: گارسن جدید فعلا خیلی خوب کار میکنه، اما هنوز اول کار.
بیخیال بودن/ بی توجه بودن
Definition: relax, especially by not doing anything or not getting involved.
Ex: I felt she sat back too much.
فکر میکردم اون خیلی بیخیال.
تمرین: همینطور بیخیال ننشین و منتظر کسب و کار نباش بیاد سراغ تو
به راه حل رسیدن
Definition: produce ideas or a solution to sth.
Ex: she has started to come up with more of her own ideas.
او شروع کرده است به دست یافتن راه حل های بیشتری برای ایده های خودش.
تمرین: به ایده جدیدی برای افزایش فروش رسیده است.
مسلط بودن / راه به کار خویش بردن
Definition: INF know a lot about a particular subject.
Ex: he knows his stuff.
میدونه داره چکار میکنه.
تمرین: اون واقعا به کار خودش مسلط وقتی پای حساب رسی شرکت میاد وسط.
پیشرفت کردن
Definition: make progress.
Ex: I am getting on well.
من در حال پیشرفت کردن هستم.
تمرین: پیشرفتت در مدرسه چطوره؟
بخاطر/ به شکرانه/ با کمک
Definition: used to say that sb/sth is responsible for sth.
Ex: we have reached our goal of $ 50000 thanks to the generosity of the public.
ما به هدف پنجاه هزار دلار رسیده ام به شکرانه سخاوتمند مردم.
تمرین: به کمک معلمم در حال فراگیری انگلیسی هستم.
موجب شکوفایی، تشویق یا تقویت بهترین ویژگیهای کسی شدن
Definition: make sb behave in their best or worst way they can.
Ex: He really motivates me and brings out the best in me.
او واقعا به من انگیزه میده و موجب شکوفایی و پیشرفت من میشه.
تمرین: اجرا مقابل جمعیت، باعث پیشرفت و شکوفایی من میشه.
پاسخ تمارین
1- he was in his element , building a fire and cooking the steaks.
2- in this job you need to be able to think on your feet.
3- someone who frequently looks back can't go far.
4- the new waiter is doing quite well at the moment, but it's early days.
5- don't just sit back and wait for new business to come to you.
6- he came up with new idea for increasing sales.
7- she knows her stuff when it comes to corporate accounting
8- how are you getting on at school?
9- I'm learning English thanks to my teacher.
10- Performing in front of an audience brings out the best in me.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
به روز نبودن درباره یک موضوع / تو باغ نبودن.
Definition: not know or understand recent ideas in a particular subject or area.
Ex: at first I thought he was a bit out of touch.
در ابتدا با خودم میگفتم، او کمی از مسائل روز عقب هستش.
تمرین: یه همچین اظهار نظرهایی کاملا اثبات میکنه که تا چه اندازه او تو باغ نیست.
بد شروع کردن یک رابطه
Definition: INF make a bad start at a relationship.
Ex: I know we got off on the wrong foot when I was a half hour late to the interview.
می دونم که ما آشنایی خوبی نداشتیم وقتی که من نیم ساعت سر مصاحبه دیر رسیدم.
تمرین: ما آشنایی خوبی نداشتیم.
بار مسولیت خود را کشیدن/ انجام دادن سهم خود در یک گروه یا پروژه
Definition: work as hard as everyone else in a job or activity.
Ex: If you don't pull your weight, our presentation will never be finished on time.
اگه کارهای سهم خودت رو انجام ندی ارائه سرموقع انجام نخواهد شد.
تمرین: تصور میکرد من کارهای خودم رو انجام نمی دم.
درباره کسی نظر مساعدی نداشتن
Definition: have a low opinion of somebody
Ex: we don’t think much of the boys.
ما نظر چندان خوبی برای پسر ها نداریم.
تمرین: رییس تا اینجا نظر مساعدی درباره عملکرد شما نداره، پس بهتره شروع کنی به سخت تر کارکردن.
کسی را بسیار قبول داشتن/ احترام خاصی برای کسی قائل شدن
Definition: esteem very highly.
Ex: he thinks the world of her adviser.
او مشاورش رو یه دنیا قبول داره.
تمرین: او ارزش خاصی برای برادر زاده اش قائل میشه.
درباره چیزی یا کسی نظر خوب داشتن
Definition: To have a very good opinion about someone; to hold someone or something in very high regard or esteem.
Ex: I can tell your last boss thinks very a lot of you, judging from the reference letter she wrote for you.
میشه از روی نامه های مدیر قبلی شما متوجه شد که ایشان نظر بسیار خوبی درباره شما دارد.
تمرین: او پاتریشیا رو خیلی قبول داره.
به آینده فکر کردن/ به احتمالات و اتفاقات آینده فکر کردن
Definition: to have thoughts about something that is to happen in the future.
Ex: She began to think ahead to next year when the same thing might happen.
او شروع کرد به فکر کردن به سال آینده وقتی ممکن اتفاق مشابهی بیفته.
تمرین: اگه میخوای پیشرفت کنی باید یاد بگیری به مسائل پیش رو فکر کنی.
برای خود تصمیم گرفتن
Definition: To have opinions or make decisions without letting other people dictate to or influence oneself.
Ex: Hannah needs to learn how to think for herself, or else she'll just follow whatever her friends are doing.
هانا باید یاد بگیره چطور خودش تصمیم بگیره وگرنه باید هرکاری دوستانش انجام میدن پیروی کنه.
تمرین: من خیلی راحت نظر دیگران رو می پذیرم، باید خودم برای خودم تصمیم بگیرم.
درمورد چیزی بحث و گفتگو کردن (معمولا طولانی)
Definition: discuss sth with sb, especially to help you make a decision. In this usage, a noun or pronoun can be used between "talk" and "over."
Ex: We talked the deadline over during the meeting.
ما درمورد فرجه در طول جلسه بحث و گفتگو کردیم.
تمرین: اجازه بده قبل از اینکه بهت یه جوابی بدم با همسرم درمورد این موضوع گفتگو کنم.
سبک سنگین کردن، مزایا و معایب چیزی را بررسی کردن
Definition: To consider or ponder something; to reflect upon something
Ex: Think it over, and let me know in the morning if you want the job.
سبک سنگین کن و اگه شغل رو میخای صبح خبرم کن.
تمرین: اگه مشکلی داشته باشم ترجیح میدم خودم اونو سبک سنگین کنم. (راجبش فکر کنم یا مزایا و معایبش رو بررسی کنم.)
پاسخ تمارین
1- making statement like that just proves how much he is out of touch.
2- we just got off on the wrong foot.
3- he thought I was not pulling my weight.
4- The boss hasn't thought much of your work so far, so you'd better start trying a bit harder
5- he thinks the world of his niece.
6- she thinks a lot of Patricia.
7- You must learn to think ahead if you want to get ahead.
8- I accept other people's opinions too easily. I need to think for myself.
9- Let me talk this over with my wife before I give you an answer.
10- if I have a problem , I prefer to think it over on my own.
برای ورود به ویدیو و آزمون مرتبط کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
تصمیم گرفتن/بعد از کلی فکر کردن تصمیم نهایی را گرفتن
Definition: decide
Ex: I do not think before I make up my mind.
من قبل از تصمیم گرفتن فکر نمی کنم.
تمرین: من فکرامو کردم و فکر میکنم بعد از همه این حرفا باید از اینجا بریم.
درست فکر کردن/منطقی بودن
Definition: (often used in the negative) think in a clear and logical way.
Ex: I am not good at thinking straight in stressful situations.
من در موقعیت های پر استرس نمی تونم درست فکر کنم.
تمرین: من خیلی خسته ام نمی تونم درست فکر کنم.
سبک سنگین کردن چیزی/ تمام خطرات کاری را درنظر گرفتن/ دل دل کردن
Definition: think very carefully about sth or before doing sth because you know about the possible dangers and problems.
Ex: I always think twice before lending people money.
من همیشه قبل از پول قرض دادن به آدما دل دل میکنم. ( همه جوانب و در نظر میگیرم)
تمرین: شما باید قبل از ول کردن کارت همه جوانب رو در نظر بگیری.
به گذشته فکر کردن
Definition: think about things that happened in the past
Ex: I sometimes think back to my time at primary school.
من گاهی اوقات به روزهای گذشته خودم در مدرسه ابتدایی فکر میکنم
تمرین: به گذشته فکر کن، به شب شانزدهم ژولای
معنی چیزی را درک کردن/ به درستی معنای چیزی را فهمیدن
Definition: fully understand and remember what you hear ,see, or read.
Ex: I know it is a lot to take in, so let me know if you have any questions.
می دونم که درک این مطلب برات سخت هستش، پس اگه سوالی داری بهم بگو.
تمرین: من نمی تونستم همه جزییات رو بفهمم.
ذاتا استعداد کاری را داشتن/ آدم کاری بودن
Definition: be naturally good at doing calculations,remembering facts, etc.
Ex: I haven't got a good head for figures.
من مخم به عدد و رقم نمی کشه.
تمرین: جین ذهن خوبی داره برای مسیر یابی، و هرگز گم نمی شه.
پریدن از ذهن/انجام کاری رو فراموش کردن
Definition: if sth slips your mind ,you forget it, or forget to do it.
Ex: I am afraid it has slipped my mind.
شرمنده، یادم رفت.
تمرین: قرار بود بهش تلفن کنم و به کل یادم رفت.
کاملا بر چیزی واقف بودن / مثل کف دست خود چیزی را شناختن
Definition: INF know a place very well.
Ex: she knows London like the back of her hand.
لندن رو مثل کف دستش می شناسه.
تمرین: من این کتاب رو چندین مرتبه خوندم، همه رو فوت آبم.
قلق چیزی را به دست آوردن
Definition: INF learn or begin to understand how to do sth.
Ex: I know it's a little tricky getting the hang of the machine, but just keep practicing and you'll get it.
می دونم که بدست اوردن قلق اون دستگاه یکم مهارت میخواد، اما به تمرین ادامه بده و از پسش بر خواهی آمد.
تمرین: داره شگرد کار کردن اون کامپوتر دستم میاد.
به کار خود مسلط بودن / بدونی داری چکار میکنی
Definition: INF have experience in doing sth and understand it fully.
Ex: You really shouldn't be handling those power tools unless you know what you're doing.
واقعا نباید با اون ابزارهای برقی کار کنی مگه این که بهشون مسلط باشی.
تمرین: می دونه داره چکار میکنه ( در کارش خودش استاد هستش)
پاسخ تمارین
1- I have made up my mind and I think we should move after all.
2- I am so tired I can not think straight.
3- you should think twice before quitting your job.
4- think back to the night of January 16.
5- I was not able to take every detail in.
6- Jane has a good head for directions and never gets lost
7- I was supposed to call her this morning and it slipped totally my mind.
8- I've read this book so many times, I know it like the back of my hand.
9- I'm starting to get the hang of how this computer works.
10- he knows what he is doing.
برای ورود به آزمون و ویدیو مربوطه به این درس کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
تلاش خود را کردن/ بخت خود را برای انجام کاری آزمودن
Definition: make an attempt to do sth
Ex: I have given hiking a try in the past—it's just not for me.
قبلا یه بار کوه رفتن رو امتحان کردم، به درد من نمی خوره. ( به کار من نمیاد)
تمرین: میخوای یه دور با ماشین من بزنی؟ بله حتمآ حالا یه بار امتحان میکنم. (بختمو میسنجم)
از پس کاری بر آمدن/ در کاری سررشته داشتن
Definition: be able to do sth
Ex: are you any good at art?
از هنر چیزی سر در میاری؟
نکته: همانطور که میدانید any در جملات منفی و سوالی به کار می رود.
تمرین: قبلنا هیچ سررشته ای از زبان نداشتم.
در موضوعی یا انجام کاری مهارت نداشتن
Definition: unable to do sth.
Ex: I am no good at skiing.
من اسکی بلد نیستم
تمرین: اصلا تو صحبت کردن در مقابل جمع مهارت ندارم.
دست به آچار بودن/ فنی و ماهر بودن
Definition: able to use hands to do sth.
Ex: He is good with his hands.
اون دست به آچاره
تمرین: به چند نفر نیاز داریم که دست به آچار باشند.
مردم دار نبودن / روابط اجتماعی خوبی نداشتن
Definition: unable to deal with people well.
Ex: He is no good with people
او مردم دار نیست.
تمرین: تنها مشکل جویی اینه که مردم دار نیست.
به کسی خبر رساندن/ مطلع کردن ( بیشتر اخبار تلخ و بد)
Definition: be the first to tell sb about some important news.
Ex: have you broken the news to the family yet?
هنوز خبر رو به خانواده نداده ای؟
تمرین: کی میخواد خبر تصادف شوهرش رو بهش بده؟
تماس گرفتن با کسی / به کسی دسترسی پیدا کردن
Definition: To successfully make contact and communicate with one.
Ex: I wasn't able to get hold of my brother at the weekend, I hope he's OK.
نتونستن اخر هفته از برادرم خبری بگیرم، امیدوارم حالش خوب باشه.
تمرین: نتونستم با عمو نیک تماس داشته باشم.
مطلع بودن از احوال کسی/ از کسی خبر داشتن
definition: To receive a message from someone or something by email, phone.
Ex: Do you ever hear from Tom?
از تام خبری داری؟
تمرین: مدتی هست که ازش بی خبرم
تلفن زدن/ به کسی زنگ زدن
Definition: INF phone sb. SYN give sb a call.
Ex: try giving his office a ring.
یه زنگ به دفترش بزن.
تمرین: امشب زنگم بزن.
چند سطر برای کسی نوشتن
Definition: INF write a short letter or email to sb.
Ex: please, drop me a line on your trip.
لطفا توی سفر برام بنویس. پیغام کتبی بفرست
تمرین: به محض مستقر شدن در مدرسه پیغام میفرستم برات.
پاسخ تمارین
1- Do you want to try driving my car? Yeah, sure, I'll give it a try.
2- I didn't used to be any good at English.
3- I'm no good at speaking in front of people.
4- We need some people being good with their hands.
5- there is just one thing wrong with Joey "he's no good with people"
6- Who is going to break the news of her husband's accident?
7- I could not get hold of Uncle Nick.
8- I have not heard from him for a while.
9- give me a ring tonight.
10- I'll drop you a line once I get settled in at school.
برای ورود به آزمون و ویدیو مربوطه به این درس کلیک کنید.
واحد تحقیق و توسعه زبان های خارجه اشراق
اصطلاح: 1- چند تا تکه رخت دارم باید بشورم!/ 2- غذام روی اجاقه!
کاربرد: 1- برای انجام شستشوی مقدار کمی لباس با دست. 2- بهانه ای برای رفتن از پیش کسی
I have to wash a few things out
EX1: I have to wash a few things out before I go to bed.
قبل از اینکه بخوابم باید یه چند تا تکه رخت دارم بشورم!
EX2: A: "Are you leaving now?"
B: "Yeah, sorry. I have to go wash a few things out."
الف: الان داری می ری؟!
ب: آره شرمنده غذام رو اجاقه!
اصطلاح: چشماش داشت از حدقه می زد بیرون!قلبم داشت از حرکت می ایستاد!
کاربرد: حاکی از شگفت زده شدن یا علاقه وافر به چیزی داشتن
Ex: My eyes practically were popping out of my head when I saw that my parents had bought me a car for my birthday!
داشتم سکته میزدم وقتی دیدم پرد مادرم واسه تولدم ماشین خریدن!
گرداوری و ترجمه: موسسه زبان اشراق
(as) common as pig tracks
ترجمه : رایج - مثل ریگ ریخته- همه جا پر شده از...
کاربرد: حاکی از فراوان و رایج بودن چیزی
ترجمه: به سایه خودش میگه دنبالم نیا...
کاربرد: حاکی از خودبزرگ بینی فرد
Don't invite Joe to lunch unless you want to hear him brag about all the important things he's doing in his new job. He's just as conceited as a barber's cat lately.
اگر میخوای افاده های جان بابت کارهای مهمی که تو کار جدیدش انجام میده رو بشنوی، دعوتش کن. اخیرا به سایه خودش میگه دنبالم نیا...
ترجمه: موسسه زبان اشراق